بازارسازی ماتریالیستی با پوشش عرفان: جنبش عصر جدید و نقاب یونگی آن

ساخت وبلاگ

نویسنده: پویا جفاکش

در سال 1985 نوشتاری از والتین تومبرگ (درگذشته به 1971) منتشر شد که اظهار برائت او از جنبش عصر جدید و جریان های معنوی نو ظهور دهه ی 1960 را تایید میکرد. قابل باور بود که او این کار را کرده باشد چون قبلا صحبت هایی از اختلافات او با جریان های عرفانی کابالایی حاکم بر غرب منتشر شده و ظاهرا همان ها سبب تقویت تردید منلی پی.هال در سلامت و صداقت این جریان ها شده بود. هال که اسطوره شناس نجومی مشهوری بود و مردم زیادی را به معنویت و صلح جهانی دعوت کرده بود، با فاصله گرفتن از جنبش شبه معنوی انقلابی دهه ی 1960 و افشاگری درباره ی حلقه های اداره کننده ی آن، فحش و ناسزاهای زیادی را از جانب این جریان ها به جان خرید. هال در سال های آخر عمر، به مسیحیت بازگشته بود و اگرچه تلقیش از مسیح با کلیسل خیلی فرق داشت و هنوز تابع نظریات اختری پیشین خود درباره ی تطابق مسیح و اساطیر نجومی بود، اما به بیشتر اخلاق مسیحی احترام میگذاشت و مشکلش با جریان پیش برنده ی انقلاب فرهنگی دهه ی 60 این بود که آنها داشتند اخلاق و معنویت را با هم نابود میکردند، مسیری دقیقا برعکس دعوت اولیه ی زیرکانه شان به معنویت. دیوید مایکل شرمن که پیرو جریان های معنویت جوی پیشین، در حال تطبیق افسانه های مسیح با پاگانیزم مرده ی باستان و پاگانیسم زنده ی هندوستان و شرق دور بوده است، در درس گفتارهای خود، جانب تومبرگ و هال را گرفته و گفته بود که آنها انسان های واقع بینی بودند چون توانسته بودند از یکی از پرده های بزرگ گنوستیسیسم قدیم که سببساز فریبکاری های نئوگنوسیسم حاکم بر جنبش های دهه ی 1960 شده بود بگذرند. گنوسیزم افراطی و منحرف، جهان مادی را یکسره بی ارزش نامیده و مانع از ارتباط گیری مردم با خدا از طریق آفریده هایش یعنی موجودات و پدیده های جهان در عرفان پاگانی شده بود که اگر این میزان تطهیر کردن خدا از انعکاسش در صفات آفریده ها رقم نخورده بود، عرفان زدایی از داستان های تورات و انجیل و ظاهرگرایی افراطی کلیسا نیز به وقوع نمیپیوست. مادیگرایی و لذت پرستی افراطی، نتیجه ی باور این آموزه ی غنوصی حاکم بر یهودیت و مسیحیت است که هر چیز مادی و این جهانی، بی ارزش و ابلهانه است و بنابراین هیچ قانونی آنقدر اهمیت ندارد که بخواهیم بر سر زیر پا گذاشتن آن حرص بخوریم؛ آخرش به این جا میرسید که جان و مال و آبروی مردم نیز اهمیت ندارد و میشود همه شان را دزدید؛ همان قانون بالقوه ی حاکم بر مادیگرایی جهان غرب که با تزریق بیشتر پوچ گرایی غنوصی به آن در انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 بالفعل شد. همین اتفاق در هند هم افتاد و واکنشی به پوچ گرایی جریان مذهبی مشابه مایاوادا بود که همه چیز در جهان را مایا یعنی توهم میخواند. در هر دو مورد، انحطاط با افراط در ایدئالیسم با بی ارزش دانستن هر چیز زنده ی موقت و میرا به نفع بزرگ کردن بی مرگی و ابدیت خدا اتفاق افتاد. به نظر شرمن، آنچه اتفاق افتاده است را زرتشتی گری بهتر اسطوره پردازی کرده است چون در این مذهب، مطابق نوشته های کلاسیک، نخست دو خدای متضاد و خیر و شر یعنی اهوره مزدا و اهریمن، فرزندان و درواقع دو پاره ی وجود یک خدای بزرگتر یعنی زروان بودند ولی در زرتشتی گری کنونی، اثری از زروان به جای نمانده و همه چیز در دعوا و جنگ اهوره مزدا و اهریمن خلاصه میشود. علت این است که در هم فرو رفتگی چیزهای مفید و مضر برای انسان در وجود خدایی واحد انکار شده و درنتیجه همه چیز اهورایی و اهریمنی، و بنابراین خیر مطلق یا شر مطلق، سفید یا سیاه تلقی شده است. اینطوری فرقی بین خاکستری (زروان) و سیاه (اهریمن) باقی نمیماند. بنا بر منابع کلاسیک، زروان همان کرونوس یا ساتورن خدای زحل است که موکل روز شنبه میباشد که برای یهودیان، روز وقف یهوه است. شنبه در بسیاری از جوامع سیلان و هند و نپال، روز ناراسیمها تجسم شیر شکل ویشنو در هندوئیسم و اوالوکیتشوارا در بودیسم بوده است و در نپال، شنبه که روز آیینی نسبت به ناراسیمها است تعطیل است. این تجسم شیرشکل و ترسناک و نابودگر را هر دو مذهب با شیوا خدای نابودی هندو تطبیق میکردند و شیوا را فرم خشمگین ویشنو/اوالوکیتشوارا تلقی مینمودند. همانطورکه میدانیم، شیر تجسم یهوه خدای یهود است. شیر در عبری "آریه" نامیده میشود، لغتی که فرم عمومی تر سامیش آری یا آریا، با کنایه شدن شیر به انسان اشرافی، باعث نام گیری ملت برگزیده ی متون هندی به آریا شده است. نازی ها که نژاد آلمانی را آریا نامیده و مقابل یهود قرار داده بودند، متوجه نبودند که نام مقدسشان هنوز وابسته به اعتقادات بنیادی یهود درباره ی خدایشان است. ریشه ی نام به کار رفته برای شیر درنده، با نام های عمومی تر خدا چون آشور، شرو، هرو، هری، علی، ال، ایلو، اله و الله برابر است و این شیر به عنوان یک موجود بلعنده و بیرحم، قانون حاکم بر جهان مادی را که مثل یک شیر، هر چیز باقی ممکن را از بین میبرد نشان میدهد. چون از بین رفتن موجودات مشمول حکم زمان است، این به اوروبوروس یا مار زمان هم تشبیه میشود که از خودش تغذیه میکند. دراینجا جنبه ی رحمان و مهربان خدا درست مثل اهوره مزدا در مقابل اهریمن و شیطان در مقابل مسیح، با جنبه ی کشنده درگیر است و این در حکم درگیری کریشنا شکل مثبت و دوست داشتنی ویشنو به شکل یک پسر جوان با کالیوا یا مار چند سر است که معادل سشا ناگا مار چند سر بستر ویشنو نارایانا نیز هست. ترکیب مار و شیر، شکل اولیه و یبنیادین اژدهای چینی را میسازد که مرکب «گوان یین» الهه ی محبوب بودایی است. گوان یین جنبه ی زنانه ی اوالوکیتشوارا است و مطابق قانون عمومی الهگان، به عنوان جنبه ی مادینه ی خداوند، جهان مادی را نشان میدهد که مرگ و تغییر بخش لاینفک آنند. آیین های رقص شیر و رقص اژدها در جشن سال نو چینی به سبب ارتباط این موجودات اسطوره ای با تغییر به نو شدن سال گره خورده اند. در بسیاری از نواحی، جوانان گرداننده ی پوست شیر حین رقص شیر، وقتی به کودک وارد شده به نوجوانی میرسیدند، به طور صوری او را از دهان شیر میگرفتند و داخل پوست شیر میبردند و بعد از جنبش هایی نامرئی درون لباس شیر، کودک را از دهان شیر برمیگرداندند. این درواقع تقلید خورده شدن فرد توسط شیر زمان برای ورود او به دوره ی جدیدی از عمرش و آماده کردن او برای بزرگ شدن و بلوغ بود. آن را میتوان با خورده شدن فرزندان ساتورن توسط او و بعد بیرون آمدن دوباره شان از دهان پدر توسط ژوپیتر یا زئوس پسر نجات یافته ی ساتورن مقایسه کرد. شرمن، میگوید فرزندان ساتورن که توسطش خورده میشوند همان جلوه های مختلف خدا در مذاهب مختلف در جغرافیاها و دوره های مختلف است که هیچ یک ابدی نیستند و همه باید به کالبد مذهب واحد اولیه بازگردند تا جای به تعابیر جدید از خدا و دین دهند. اما زئوس که فرزند کرونوس است ولی پدرش را سرنگون میکند همان فرزند ساتورن و درواقع همان جلوه ی یهوه است که اراده کرده باقی بماند و جاودان باشد و این همان پادشاه جدید جهان است که خدای فرزندخوار و نادائمی و ناعمومی سابق را سرنگون میکند. خدای سابق در جاهای مختلف به موجودات مختلف زمین تشبیه شده و مذاهبی که در حکم فرزندانش هستند را به وجود آورده بود. ازاینرو همتای هندویش پوروشا یا پرجاپتی است که مثل مسیح یا یهوه در هیبت انسان قربانی میشود. برای پوروشا هدف از این قربانی شدن، پیدایش موجودات جهان از بدن او است. پس کسی که بخواهد حاکم همه چیز شود، باید همانطورکه زئوس تمام فرزندان قبلی کرونوس را احیا و دور خودش جمع کرد، همه ی مذاهب را متحد کند تا پوروشا احیا شود. تعبیر وحدت وجودی از یهوه در یهودیت و کریشنا در هندوئیسم نیز از این سبب برجسته شده است. شرمن، راماکریشنا را که خود را تجسد دوباره ی شری چایتانیا میخواند به سبب همکاری با تئوسوفی مسئول دوباره نویسی مذهب کریشنا و همشکلی آن با یهوه بنا بر وحدت وجود کابالا میخواند. اما به نظر شرمن، این جریان دوگانه ی شرقی-غربی، یک جریان ضد معنوی و ضد اخلاقی بود که بیشتر قصد تکه تکه کردن جامعه به بهانه ی جایز بودن تمام فرقه ها را داشت.:

“NEO-GNOSTIC SOUL-KILLING MIS-INFORMATION”: bhaktianandascollectedworks.wordpress.com

شرمن، نقش کیش بنگالی کریشنا در طرح ایجاد شورش علیه ستم با متحد کردن حداکثر مردم در ایجاد فکر متحد کردن گروه های ناذیرفته علیه جریان رایج به همان شکل که در انقلاب فرهنگی 1960 پیش آمد را به سبب تاثیر گذاری آن از طریق گاندی بر مارتین لوترکینگ در جامعه ی امریکا و به دنبالش کل جهان بسیار برجسته میبیند. به نوشته ی وی، زمانی که مسلمانان هندوستان را گرفتند، برای مبارزه با مذاهب بومی، فرقه ی برهمن های مایا وادا را که همه ی لذت های مادی را توهم میدانستند و سختگیری مذهبی بر ملت روا میداشتند را به قدرت رساندند و به طبقه ی حاکم در هند تبدیل کردند. ازآنجاکه این برهمن ها مردانی دین به دنیا فروش و خادمان حکام بیگانه بودند مذاهب و فرق، آنها را طریق دروغین میخواندند و در عوض، بین خودشان بر سر این که کدامشان طریق راستند اختلافات بالا میگرفت. به دلیل سیطره ی ظلم و بی عدالتی و تشتت و نژادپرستی کاستی، اوضاع ناخوشایندی بر کشور حاکم شده بود. در این شرایط، در بنگال قرن 16، شری چایتانیا که تجسد دوباره ی کریشنا بود، در کنار نیتیاناندا که تجسد دوباره ی بالاراما (نابرادری کریشنا) بود، مردم را به صلح دعوت کردند و مظلومان را مورد تفقد قرار دادند. آنها زنان و همجنسگرایان و کاست های پست نژادی را که مورد تحقیر هندوئیسم حاکم بودند، مردم برگزیده ی خدا خواندند و از حقوق آنها دفاع کردند و این مظلوم پروری را تا جمع آوردن مذاهب مغلوب و تضعیف شده به دور خود، گسترش دادند. ازآنجاکه شورش ها و ناآرامی های پیاپی صدمات زیادی به دولت و امنیت جامعه وارد کرده بود، جمع آمدن مردم دور کیش چایتانیا نظر حاکم مسلمان بنگال را به خود جلب کرد و او متوجه شد که میتواند از این کیش، به عنوان وسیله ای برای اتحاد مردم سرزمین استفاده کند. ازاینرو دستور به ترکیب مذهب کریشنای شری چایتانیا با اسلام داد و این گونه تصوف اسلامی در بنگال پدید آمد و ازآنجا به همه سو گسترش یافت. به نوشته ی شرمن، به دلیل پیشینه ی شری چایتانیا بود که انقلاب گاندی در هند، با شعار شورش صلح آمیز پیش رفت و پیرو یافت، اگرچه بعد از انقلاب، هندوئیسم تندخو، تعاریف نامسلامت آمیزتری از کریشنا را ترجیح داد. نکته ی جالب در این داستان این است که شری چایتانیا اتحاد ملت را با زیر پر و بال گرفتن همان کسانی شروع میکند که دموکراسی خواهی غربی نوین هم با ادعای حمایت از حقوق آنها خود را توسعه داد: زنان، همجنسگرایان و نژادهای ستمدیده (برای غربی ها: سیاهان و مهاجران خارجی).:

“is a popular uprising inspired by the holy spirit/paramatma or not?”: bhaktianandascollectedworks.wordpress.com

آمادگی غرب برای پذیرش جریان هندی احتمالا موضوعی غیر عادی نیست، چون داستان شری چایتانیا آنقدرها هم هندی نیست و بیشتر به نظر میرسد که یک جریان خارجی و حتی اصالتا اسلامی در منبع هندی خود بومی سازی شده باشد. اتفاقا خود شرمن در جای دیگری نشان داده است که کریشنای مورد بحث، مابه ازاهای خارجی دارد. وی از تجربه ی ملاقاتش با صوفیان مسلمان در افغانستان می گوید و این که همه ی آنها معتقد بودند الله به شکل یک پسر زیبا با ظاهر دوجنسه است و یکی از دلایل این که شریعت رسمی اسلام، آنها را باطل میدانست، همین بود. توصیف آنها از الله نزدیک به توصیف هندوان از ظاهر کریشنا و بالاراما است که نوجوانان ابدی هستند. در بین مردان افغان، رقصیدن "بچه" ها یعنی پسران در مجالس رقص امر رایجی است. این، رسمی قدیمی در سرزمین های اسلامی است که غربی ها آن را بیشتر با "کوچک" های عثمانی به خاطر می آورند. "کوچک" به پسرانی گفته میشد که در لباس زنانه در مجالس عروسی یا ختنه سوران یا مانند آنها نوعی رقص را که امروزه زنانه تلقی میشود و با تکان های شهوانی باسن همراه است اجرا میکردند و تا زمانی که جوانیشان زایل میشد به این شغل ادامه میدادند. کوچک ها بسیار بیشتر از "چنگی" ها یا رقاصان زن بین مردان محبوبیت داشتند و گاهی مردان بر سر تصاحب آنها با هم زد و خورد میکردند. طی مدرن سازی عثمانی از اواخر قرن 19 تا اوایل قرن بیستم، کوچک ها حمایت دربار از خود را از دست دادند و کم کم مضمحل شدند و درنهایت شکلی مضحک از آنها با مردان زمخت سبیلویی که در لباس زنانه و تحت نام "کوچک" در مجالس میرقصیدند باقی ماند تا این که این اواخر، با کم شدن حساسیت ها تدریجا در حال بازگشتند. مشابه کوچک ها در شبه جزیره ی عربستان تحت عنوان "خنیث" و در مصر تحت عنوان "خول" شناخته شده است. در تمام این کشورها آمیزش جنسی مردان مسن و حتی پیرمردان با پسران نوجوان رواج داشته که شرمن آن را به شدت نکوهش میکند و نتیجه ی تحریف مفهوم هماغوشی با خداوند در تصوف اسلامی میشمرد و یادآوری میکند که در داستان کریشنا او فقط با نوجوانان بسیار صمیمی است و نه مردان بزرگسال. شرمن، صحنه های شادی کریشنا و دوستانش را با رقص کوریت ها یا نژاد اول بشر مقایسه میکند که محافظان زئوس در زمان نوزادی زئوس در کرت بودند و این را به نظریه ی پروفسور جین هریسون کلاسیک نویس مرتبط میکند که گفته بود زئوس اولیه ی یونانی-رومی، در اصل، کوروس یا هلیوس خدای جوان صورت بی ریش بود که بعدا بیشتر به نام آپولو شناخته شد و همین خدا در روندی دیگر، ابتدا به مگیستوس کوروس و سپس هرکول پهلوان نیز تبدیل شد. شرمن، نام کوروس را با کریشنا و نام رادا معشوقه ی کریشنا را با رودا همسر و درواقع نیمه ی زنانه ی هلیوس کورس تطبیق میکند و صحنه های رقص کریشنا با دختران شیردوش را نیز با صحنه ی احاطه شدن آپولو توسط میوزها یا الهگان هنر تطبیق میکند. نام هلیوس از ریشه ی علی، ایلو، اله و الله است و الله را مسلمانان با یهوه ی یهود برابر کرده اند. این باعث میشود تا تصویر یهوه ی دوجنسه موسوم به آدم کدمون در کابالای یهودی در تصوف اسلامی برجسته تر شود. آدم کدمون، همان خدا در هیبت آدم ابوالبشر است که نیمه ی زنانه اش به شکل حوا از او جدا میشود و خودش به شکل مردی زمخت درمی آید که تصور معمول یهوه نیز هست. شرمن، لغت "حوا" را با لغت هندی "جیوا" به معنی جان یا مایه ی زندگی فرد در زندگی مادیش میبیند. کلی ترین معادل حوا در هندوئیسم در مقام یک الهه، به نظر شرمن، "مایاگ الهه ی توهم است که سرشت جهان مادی را نشان میدهد. به نظر او "حوا" همچنین تلفظ دیگری از hebe نام همسر هرکول است. hebeنام جامدار خدایان نیز هست، مسئولیتی که در روایات مشهورتر به یک پسر به نام گانیمد محول شده است. به نوشته ی پوزانیوس و استرابون، در سیسیون و فیلیوس، هبه را با عنوان "گانیمدس" در بیشه ای مقدس پرستش میکردند. "هبه" نام دیگر کوره یا پرسفونه نیز هست. نام کوره شکل مونث کورس است و او در مقام پرسفونه زوجه ی هادس یا پلوتو خدای مردگان است که معادل هندویش شیوا است. هادس به عنوان ارباب مرگ، خدایی که جنبه ی مادینه و جاندارش از او جدا و مستقل شده است را نشان میدهد.:

“the bridal mysticism , gender of god in Islamic divine love”: bhaktianandascollectedworks.wordpress.com

منلی پی.هال نیز پس از یک انتقاد کلی از آلودگی کابالای یهودی و قبالای مسیحی به خرافات غریب و جادویی یهود و حقه بازی خواندن فروش کتاب های ششم و هفتم موسی که جادوی موسی می آموزند، با کنایی بودن مضمون آدم ابوالبشر و دوجنسگی آن به کنایه از دوجنسه بودن خدا آنطورکه کابالا از کتاب مقدس برداشت میکند موافقت میکند و می افزاید به دلیل از بین رفتن متون قدیم یهودی توسط کلیسای مسیحی و خلاصه شدن یهودیت به عهد عتیق، بخش پنهانی عقاید قدیم یهود به طور رمزی و توسط یهودیان نویسنده ی عهد عتیق در کتاب مقدس گنجانده شده و ازاینرو است که گفته میشود هیچ وقت یک مسیحی نخواهد توانست به معانی واقعی عهد عتیق دست یابد و حتی ذهنش هم به کنه ی آنها راه نمی یابد چون جرئت ندارد با این واقعیت تناقض آمیز که نویسندگان یهودی کتاب مقدس به خدایان متعدد از نوع خدایان یونانی اعتقاد داشتته اند، مواجه شود. با این حال، بعضی از جنبه های پنهان داستان پیدایش عهد عتیق در کلیات با زیربنای یونانی اعتقادات کلیسا قابل تکمیل و بازسازی است همانطورکه در نوشته های فیلو جودائوس دیده میشود. فیلو آدم عهد عتیق را که حیوانات را در بهشت نامگذاری میکند، ذهن انسان به طور کلی میدانست که با نام نهادن بر مخلوقات، آنها را با ویژگی های متمایزشان، کلاما نیز از هم باز میشناخت اما نمیتوانست راز طبیعت خود را درک کند و ازاینرو بی نام ماند و فقط آدم به معنی انسان خوانده شد. آدم همچنین به موناد فیثاغورسی تشبیه شد که به واسطه ی حالت وحدت کامل خود میتوانست در حوزه ی عدن ساکن شود.: «هنگامی که از طریق فرایندی شبیه به شکافت، موناد به دوآد تبدیل شد-نماد مناسب اختلاف و توهم- موجودی که به این ترتیب شکل گرفت از خانه ی آسمانی خود تبعید شد. بدین ترتیب، انسان دوگانه از بهشت متعلق به خلقت تقسیم ناپذیر بیرون رانده شد و یک کروبی و شمشیری شعله ور در دروازه های جهان علی نگهبانی دادند. درنتیجه، تنها پس از برقراری مجدد وحدت در درون خود، انسان میتواند حالت روحانی اولیه ی خود را باز یابد. به گفته ی ایساریم، دکترین مخفی اسرائیل وجود چهار آدم را تعلیم میداد که هر کدام در یکی از چهار جهان قبالایی ساکن بودند. آدم اول یا بهشتی، به تنهایی در حوزه ی آزیلوتیک زندگی میکرد و در ذات او همه ی ظرفیت های معنوی و مادی وجود داشت. آدم دوم، در کره ی بریه ساکن شد. مانند آدم اول، این موجود دوجنسه بود و بخش دهم بدنش یعنی پاشنه ی پا یا ملخوت، مطابق با کلیسای اسرائیل بود که سر مار را کبود خواهد کرد. آدم سوم و به همان ترتیب دوجنسه، در بدنی از نور پوشیده شد و در کره ی یزیره ساکن شد. آدم چهارم، صرفا سومین آدم پس از سقوط در کره ی آسیه بود؛ در آن زمان، انسان روحانی پوسته یا پوست حیوانی پوشید. آدم چهارم، هنوز به عنوان یک فرد واحد در نظر گرفته میشد، هرچند در ذات او تقسیم صورت گرفته بود و دو پوسته یا بدن فیزیکی وجود داشت که در یکی قوه ی مذکر و در دیگری قوه ی مونث تجسم یافته بود. برای جزئیات بیشتر به اسحاق مایر مراجعه فرمایید. ماهیت جهانی آدم در روایات مختلف در مورد مواردی که از آنها تشکیل شده آشکار شده است. در اصل مقرر شده بود که "کثیفی" که در شکل دادن به او استفاده میشود باید از هفت سیاره مشتق شود. با این حال، از آن جایی که این سیارات از دادن مواد خود سر باز زدند، خالق با زور، عناصری را که در دستورالعمل آدمی به کار گرفته میشد، از آنها خارج کرد. آگوستین قدیس، یک نوتاریکن به نام آدم کشف کرد. او نشان داد که چهار حرف نام adam، چهار اولین حروف کلمات عبارت Anatole dyis arktos mesembria هستند؛ نامی یونانی برای چهار گوشه ی جهان. همین نویسنده همچنین نمونه ی اولیه ی مسیح را در آدم میبیند زیرا مینویسد: "آدم میخوابد تا حوا شکل بگیرد. مسیح میمیرد تا کلیسا تشکیل شود. در حالی که آدم خواب است، حوا از پهلوی او شکل میگیرد. هنگامی که مسیح در حال مرگ است، پهلوی او با نیزه کوبیده میشود که درآنجا آداب مقدس برای تشکیل کلیسا جاری میشود."» هال معتقد است اگر این داستان ها را ساده سازی کنیم، به این نتیجه میرسیم که مسلمانان وقتی میگویند بهشتی که آدم از آن اخراج شد، جایی در زمین نبوده و سرزمینی آسمانی است، از تمام فرقه های دیگر که در این موضوع توافق ندارند، به حقیقت نزدیکترند، هرچند برخی احادیث اسلامی که آدم را غولی عظیم میشمرند که در چند قدم، زمین را طی میکرد و جورج فورت مور، روایات پایه ی یهودی آنها را هم برشمرده است، بازمانده ی این تفکرند که آدم از بهشت اخراج شده، تکه ای از جهان ایزدی بود که تبدیل به جهان مادی شد و درنتیجه به عظمت دنیا بود. اما آدم برابر با انسان نیز هست چون انسان «کیهان کوچک» است و خود را از مداقه در جهان بازمیشناسد. هال مینویسد: « از نظر فلسفی، آدم را میتوان به عنوان نماینده ی انسان –دوجنسه و نه در معرض زوال- در نظر گرفت. انسان فانی از این ماهیت کامل تر، درک کمی دارد. همانطورکه روح حاوی ماده در درون خود است و هم منشا و هم حالت غایی ماده نامیده شده است، حوا نیز نمایانگر بخش پست تر یا فانی است که از آن خارج شده است یا وجود موقتی در خلقت معنوی بزرگ تر و کامل تر دارد. حوا که نماینده ی بخش فرودست فرد است، وسوسه انگیزی است که با توطئه با مار دانش فانی، آدم را در حالت خلسه فرو برد که در آن از خود برتر خود بی خبر بود. وقتی آدم ظاهرا از خواب بیدار شد، درواقع در خواب فرو رفت، زیرا او دیگر در روح نبود، بلکه در بدن بود. در درون او تفرقه رخ داد، آدم واقعی در بهشت آرام گرفت درحالیکه بخش کوچکش در موجودی مادی یعنی حوا تجسم یافت و در تاریکی وجود فانی سرگردان شد.» یوهانی ها فرقه ای از مسیحیت بودند که یوحنای حواری را که پسرعموی مسیح بود، شاگرد برگزیده ی مسیح میدانستند و معتقد بودند او باید به جای پطرس، پاپ رم و جانشین سیاسی مسیح میشد؛ آنها در جنگ صلیبی داخل اروپا توسط کلیسایس کاتولیک پطرس، سرکوب شدند ولی بازمانده هایشان به تمپلارها و سپس فراماسون ها ملحق شدند و بر آنها اثرگذاری کردند. برخی از یوهانی ها اعتقاد داشتند یوحنای حواری، اصل انجیل را زیر خاک معبد خدا در اورشلیم کشف کرده است. این دیدگاه، بیانگر این است که از مدت ها داستان زندگی مسیح پیشبینی شده و او بخشی از یک جریان قدیمی تر بوده و اختراع این داستان، مستلزم آن است که در قرون وسطی هنوز بسیاری از مردم میدانستند که تمام چیزهای مثبتی که به مسیح نسبت داده میشوند به هیچ وجه با او به زمین وارد نشده اند.:

Qabbalistic keys to the creation of man: manly p.hall: sacred-texts.com

اگر مسیح همان آدم باشد و قتل مسیح همان به خواب رفتن آدم با تبدیلش به حوا باشد، پس کلیسا در تطبیق با حوا نماینده ی زندگی این جهانی و کاملا مادی است. البته مسیح طی سه روز تمثیلی از مرگ بیدار شده و از نظرها غایب شده است، اما این که روز میان مرگ و رستاخیز چه بوده، جالب است. بارتلت توجه میکند که شنبه روز بین روز قتل مسیح (جمعه) و روز رستاخیز او از قبر (یکشنبه) است و درواقع شنبه روز نبرد مسیح با شیاطین در جهان زیرین یا دوزخ است. شگفت انگیز است که شنبه روز زحل یا ساتورن است که جشن ویژه اش ساتورنالیا در ابتدای زمستان و در ایامی که به طور سنتی برج جدی یا بز نماد آن است، اکنون تبدیل به کریسمس یا جشن میلاد مسیح شده است و در همان حال، بز ساتورن به نماد شیطان یا هرآنچه ضد خدایی است تبدیل شده است. ساتورنالیا به یاد دوران طلایی ساتورن و عصر یگانگی بشر در آن برگزار میشد، زمانی که هیچ گناهی شرآفرین نبود و هیچ ممنوعیتی وجود نداشت و بنابراین هیچ موجود ماوراءالطبیعی مثلا زئوس پسر ساتورن اعمال مردم را مجازات نمیکرد. اگر بخواهیم آن را برای امروز بازآفرینی کنیم، باید از زئوس یا یهوه ی کنونی فاکتور بگیریم، کاری که جادوگران یهودی میکنند و فکر میکنند خدا روز شنبه خواب است و میتوان در سبت یا شنبه همه جور فسق و فجور و گناهی مرتکب شد، همان چیزی که سبب برگزاری جادوی سبت سیاه در این روز میشود. مرگ مسیح در شنبه ی تمثیلی نیز شکل دیگری از همان خواب یهوه در شنبه ی یهودی است. این روز خاص، محدودیت بخشی به ماهیت خود یهوه در تطبیق با مجموع صفات غریزی موجودات در جهان مادی است میتوانند تمام اتفاقات سبت سیاه را تایید کنند. چون یاخوس لقب دیونیسوس باخوس خدای اورجی و شراب و مخدرات و خونریزی آیینی، نامش فقط تلفظ دیگری از نام یاهو یا یهوه است. وی را "یهوه نیسی" نیز میخواندند که نام ماه سریانی "نیسان" برای آغاز بهار به این نام معروف است. درآمدن مسیح از قبر در اعتدال بهاری، معادل تولد خدای نیسان از مادر-زمین در اعتدال بهاری است کمااینکه بعضی فرقه های سرکوب شده ی مسیحیت، عیسی را فقط مسیح بهار میشمردند و با تشبیه کل زمان به یک سال از آغاز تا پایان، معتقد بودند که 12 مسیح وجود دارد. iesاز نام های فنیقی باخوس، با جسوس یا یشوع نام متداول عیسی مسیح قابل تطبیق است. باخوس به شکل گاو، بز و خر مجسم میشد که در شکل گاو با ازیریس یا دیونیسوس مصری و در شکل مردی با سر خر، با خدای یهودیان و مسیحیان در رم تطبیق میشد. پیروان اورجی باخی را تحت تاثیر جادوی مار برنزی درمانگر یهودیان در بیابان میشمردند که یک مار ماده شمرده میشد و به eva یا heva نامبردار بود و قاعدتا همان eve یا حوای یهودی-مسیحی است. درواقع او بخش مادینه ی وجود یهوه بود و یاهوی پیشین را "یهوه" نامیدند تا نامش ترکیب نام های ei و حوا به نظر برسد که ei همان "حی" از نام های باستانی خدا است. توضیح این که بعضی از یهودیان، یهوه را خدای اصلی نمیدانستند و او را فرزند خدای بزرگ تری به نام "کثر" یا "حی" میشمردند که با ال یا الله خدای اعراب قابل تطبیق است. در این باور، یهوه معادل دقیق برهمای هندی در مقام خالق جهان مادی است و از به هم آمیزی نطفه ای از روح ایزدی کثر با وجود ماده ی اولیه ی جهان به جای الهه به وجود آمده است. الهه همان مادر-زمین است که مسیح در عید پاک از آن خارج میشود و عید پاک در اعتدال بهاری، ایستر نامیده میشود که نامی نزدیک به نام عیشتار الهه ی زمین دارد. عیشتار ملقب به ماری یا الهه بود که ماریا یا مریم، متولد کننده ی عیسی است. روز 25 مارس که به یک روایت، روز اعتدال بهاری است، وقف مریم باکره شده است و این روز را رومیان پیشتر وقف هیلاریا یا کوبله مادر خدایان میکردند. مریم را بطول مینامیدند که تلفظ دیگری از "بیت ایل" به معنی خانه ی خدا است و منظور از خانه ی خدا محل سکونت فعلیش یعنی زمین است. بنابراین عیسی ابن مریم که تجسد زمینی یهوه تلقی میشود، شکل انسانی شده ی خود یهوه است که پدر نادیدنیش کثر، او را در دامن مادرش جهان مادی قرار داده است. عیسی پسر ماریا در تشبیه به روح جهان مادی در هیبت یک مرد، همان بودا پسر مایا است که قبل از این که انسانی به نام گئوتمه باشد که به روشنبینی یا بودایی رسیده است، روح جهان است. در بعضی تصاویر، دور سر بودا هاله ی نوری با هفت پرتو نور میکشند که کنایه از همان 7سیاره ی معروفیند که صفات مادی انسان در این جهان را تعیین میکنند.:

“king solomons goat”: Willard Bartlett: Everett print of boston: 1918: p22-32, 39, 42, 47

امکان ندارد این بحث های غامض اسطوره ای از سوی جوامع مدرن قرن بیستمی پذیرفته شوند مگر این که به زبانی علمی یا شبه علمی، جادوی باستانی را امکانپذیر کرده باشید. این کاری بود که کارل گوستاو یونگ روانکاو سوئیسی با احیای مثل افلاطون به صورت کهن الگوها و اثبات کیهان کوچک بودن انسان با تایید ناخودآگاه روانی ای که صفات درون را به موجودات بیرونی فرافکنی میکرد انجام داد. ازاینرو بسیاری یونگ را پدر معنوی جنبش عصر جدید و انقلاب فرهنگی دهه ی 1960 میدانند. این ادعا موضوع مقاله ی جالبی از دیوید تیسی در 1998 بوده است. وی مینویسد:

«نام یونگ برای حدود سه دهه با عصر جدید گره خورده است، اما اکنون "نفوذ" ادعایی او بر این جنبش به طور رسمی مطرح و بیان می شود. در معنویت عصر جدید، دانکن فرگوسن استدلال می‌کند که یونگ نقش عمده‌ای در توسعه ی این معنویت عمومی ایفا کرده است و اخیراً پل هیلاس، جامعه‌شناس ادعا می‌کند که یونگ یکی از «سه شخصیت کلیدی» در جنبش عصر جدید است؛ دیگران، بلاواتسکی و گورجیف هستند که مسئول وجود جنبش هستند. به همین ترتیب، نویل دروری معتقد است که "تاثیر یونگ بر تفکر عصر جدید بسیار زیاد بوده است، شاید بیشتر از آن چیزی که بسیاری از مردم تصور می کنند." در همه جا این ادعا مطرح می شود که جنبش عصر جدید محصول علاقه ی یونگ است، و امروزه درمانگران معنوی از طیف های متنوعی از زمینه ها همگی ادعا می کنند که یونگی هستند، یا از یونگ به عنوان پدر معنوی، مرجع علمی، و الهام بخش یا منبع خود یاد می کنند. آیا این ادعاها معتبر هستند؟ عصر جدید چقدر یونگی است؟ با بررسی شباهت‌ها و تفاوت‌های بین معنویت عصر جدید و فراروان‌شناسی یونگ، عصر جدید را از چند جنبه ی مهم، غیر یونگی یا حتی ضد یونگی می‌دانم که در اینجا مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

یونگ به وضوح چندین نقطه ی مشترک با عصر جدید دارد. هم یونگ و هم عصر جدید موافقند که معنای معنوی دیگر مترادف با مؤسسات مذهبی و نهادهای فرهنگ غربی نیست و دیگر نمی تواند آن را مهار کند. یونگ و عصر جدید علاقه مند به کاوش در منابع معنای معنوی غیر مسیحی، پیش از مسیحیت یا پس از مسیحیت هستند. هر دو به عرفان، کیمیاگری، و سنت های متفکرانه ی شرقی علاقه مند هستند. یونگ و عصر جدید با درجه‌ای از خوش‌بینی به آینده نگاه می‌کنند و «روحی» را می‌بینند که در طول تاریخ کار می‌کند و یک هدف یا آرمان آینده را منادی می‌کند که هنوز محقق نشده است. هر دو چشم‌انداز آینده‌ای را دارند که شاید به طرز متناقضی به ما می‌آموزد چگونه در زمان حال زندگی کنیم. زمان حال در انتظار آینده ای «بهتر» زندگی می کند، و برای یونگ ایده آل آینده را می توان در کلمه ی «کلیت» خلاصه کرد، آرمانی که او اغلب با اخلاق مسیحی «کمال» در تضاد قرار می دهد. عصر جدید نیز دوست دارد «کلیت» را بالاتر از «کمال» قرار دهد، همانطور که بر خدای درونی ببشتر از یک خدای متعالی تأکید می‌کند. گاهی اوقات به نظر می رسد که معنویت عصر جدید صرفاً روانشناسی یونگی است که به طور گسترده نوشته شده است و الگوی یونگ را به دنیای بیرون می برد و خرد او را به انبوهی که نیاز به هدایت معنوی دارند توزیع می کند. اما مسلماً آنچه عصر جدید قرار است انجام دهد و آنچه در واقع انجام می دهد، چیزهای بسیار متفاوتی هستند. عصر جدید یک فلسفه ی دینی منسجم نیست و اغلب به نظر می رسد که بیشتر توسط منافع تجاری و نیروهای بازار هدایت می شود تا هر موقعیت فلسفی خاصی. در تأکید بر اقتدار معنوی تجربه ی فردی (که یونگ از پروتستانیسم وام گرفته است)، بر نیاز به دگرگونی مذهبی و فرهنگی (که یونگ از رمانتیسم آلمانی وام گرفته است) و بر اهمیت راه های غیرمتعارف برای دستیابی به وحدت با خالق (که یونگ از گنوسیزم، هرمسییسم و ​​کیمیاگری وام گرفته است) به طور غیر قابل انکاری تفاوت وجود دارد. ارزش عصر جدید در این است که چگونه ارتدکسی مذهبی غربی را برای رسیدن به تفاسیر جدید و فرهنگی مرتبط از روح انسانی به چالش می کشد. عصر جدید «فریاد قلب» توده‌ها است، فریادی برای مرتبط ساختن معنویت به زمانه ی ما و از نظر عاطفی با تجربه فردی انسان. این یک جنبش مردمی است که بسیاری از نگرش‌ها، گرایش‌ها و دیدگاه‌هایی را که در دین سنتی غرب یافت می‌شود، معکوس می‌کند، به ویژه دیدگاه‌های مربوط به بدن، جنسیت، طبیعت و میل. این جنبشی است که روندی کهن الگویی را دنبال می کند و آن را گسترش می دهد که مبتنی بر «اصل زنانه» به عنوان جبران کننده ی غرب پدرسالار است و با رمانتیسم، گنوسیسم، بت پرستی، طبیعت گرایی، برهنگی و غیبت پیوند دارد. اگر عصر جدید، یونگی به نظر می رسد به این دلیل نیست که از یونگ استفاده کرده است، بلکه به این دلیل است که زندگی خود را از یک جریان کهن الگویی قوی می گیرد که ممکن است ما با یونگ مرتبط کنیم زیرا او به وضوح این قلمرو روانی-روحی را ترسیم کرده است. یونگ به ویژه به فرآیندهای کهن الگویی که برای غرب پدرسالار «جبران» بود، علاقه داشت، بنابراین این امر او را حتی بیشتر به منافع عصر جدید نزدیک می کند. با این حال، یونگ ساده لوحانه این جریان های جبرانی را در روان غربی تجلیل یا ایده آل نکرد. او این جریان ها را شناسایی کرد و آنها را نام برد، اما پاسخ او به آنها همیشه انتقادی، منفصل و دوگانه بود. یونگ پیوسته به دنبال ادغام متضادهای متضاد و عناصر متضاد (مانند بت پرستی و مسیحیت) در یک کل بزرگتر بود و تقریباً هرگز از یک سری ادعاهای کهن الگویی به قیمت از دست دادن دسته ی دیگر دفاع نکرد. گرچه یونگ به طور پیشگویانه ای می‌دید که محتوای «زنانه» و «بت‌پرستانه» در روان غربی در حال افزایش است، اما هرگز از رها کردن خود به این محتواها حمایت نکرد. برعکس، او احساس می کرد که وظیفه ی فردیت مستلزم مقاومت در برابر این نیروهای جمعی و ایجاد پاسخ انتقادی به آنها است. هر جنبش جمعی که با یک فرآیند کهن الگویی یکی می شود، عملاً بنا به تعریف، با ذائقه ی یونگی که مبتنی بر اخلاق و زیبایی شناسی فردیت است، مطابقت ندارد. حمله ی یونگ به چیزی که او «همذات پنداری با روان جمعی» می‌خواند، به راحتی و عمداً توسط همه ی درمانگران، مشاوران، مدافعان و شمن‌های عصر جدید که دوست دارند آزادانه محتوای کهن الگویی تازه شکل‌گرفته شده را جشن بگیرند و حتی «پرستش» کنند، نادیده گرفته می‌شود. آرزوهای مشرکانه، انگیزه‌های عرفانی و تلاش‌های معنوی نامتعارفی که صدها سال در غرب سرکوب شده‌اند، پس از فروپاشی اقتدار جهان مسیحیت رها شده‌اند، و اکنون، بدون هیچ مانعی، می‌بینیم که این مطالب در برابر ما رژه رفته است.»

بدین ترتیب، تیسی اگرچه میپذیرد که «عصر جدید تلاش می‌کند نگرش‌های غالب فرهنگ سکولار و دینی غرب را تصحیح کند»، اما اضافه میکند «یک تحلیل انتقادی محدودیت‌های نگرش عصر جدید و واگرایی آن از موضع یونگ را» آشکار میکند و یکی از حوزه هایی که مورد توجه تیسی قرار میگیرد، حوزه ی نیمه ی مادینه ی خدا است که تیسی آن را در فهرستش با زیر عنوان "از خدا تا گایا" بدین شرح مورد انتقاد قرار میدهد:

«نگرش غالب در فرهنگ سکولار غرب این است که خدایان باستان مدتهاست مرده اند، و اخیراً، خدای پدر یهودی-مسیحی ما نیز مرده است. زندگی متافیزیکی و معنوی وجود ندارد و جهان از معنای دینی تهی شده است. اعتقاد به معنویات با آموزش سکولار ریشه کن شده است و دین امروز صرفاً قلمرو بی سوادان، فقرا یا خرافات است. جستجوی مدرن و مترقی برای رهایی اجتماعی و شخصی است، و یکی از اولین چیزهایی که با حرکت به سوی آزادی کنار گذاشته می شود، انقیاد در برابر اقتدار دینی و اطاعت از امر مقدس است. نگرش غالب در فرهنگ دینی غرب این است که دین مردسالار سنتی در حال از دست دادن اقتدار خود با بت پرستی جهان است، و جامعه در نگرش خود نسبت به میل، تمایلات جنسی، و رضایت های زمانی سهل گیرتر می شود. از آنجایی که سوپرایگوی غربی تضعیف می‌شود و به انگیزه‌های «طبیعی‌تر» اجازه می‌دهد بر زندگی اجتماعی حکومت کنند، کلیسا اغلب بر این باور است که باید عزم خود را تقویت کند و ادعاهای زندگی ماورایی را تقویت کند. از این رو، کلیساها اغلب محاصره شده و ارتجاعی به نظر می رسند، در یک موقعیت دفاعی محبوس شده اند و موج تغییر را مهار می کنند. در تلاش برای اصلاح این رویکردها، نگرش عصر جدید حرکت با جریان روزگار، پذیرش قلمرو میل و اشتیاق، تشویق به حرکت بت پرستانه ی جامعه، اما افزودن یک بعد مقدس یا معنوی به این حرکت است. عصر جدید اساساً به گرایش‌ها و نگرش‌هایی که قبلاً در فرهنگ غربی وجود دارد، «برکت معنوی» می‌دهد: مصرف‌گرایی، لذت‌گرایی، ماتریالیسم و ​​خودشیفتگی. عصر جدید نقدی از جامعه ارائه نمی کند، بلکه صرفاً چیزهایی را که قبلاً ما را به خود مشغول کرده است، اسطوره سازی و رمزآلود می کند. بنابراین، در یک جامعه ی غربی غرق در رابطه ی جنسی و وسواس به بدن، عصر جدید "رابطه ی جنسی مقدس" را پیشنهاد می کند و استدلال می کند که بدن "معبد روح" است. در جامعه‌ای که توسط خواسته‌های مادی و ارضای آنی اداره می‌شود، عصر جدید یک باور حیات‌گرایانه به «انرژی سبز» پیشنهاد می‌کند، ثروت را نمادی از «ثروت معنوی» می‌بیند (در وارونه کردن اخلاق یهودی-مسیحی)، و به «آرامش عمیق به عنوان یک تعقیب مقدس (معکوس کردن تقدیس کار و زحمت مسیحی) » توجه می‌کند. عصر جدید، مانند جریان اصلی سکولار، اقتدار کلیسا را ​​با انگشت شست نشان می دهد، پیوریتانیسم را ترسناک و کسل کننده می بیند، و علاقه ی چندانی به احیای خدای پدر ما که اخیراً درگذشته است، ندارد. عصر جدید به ویژه به خدایان بت پرست دوران باستان، ارواح فرهنگ های شمنیستی و شخصیت های الهی ادیان شرقی علاقه مند است. اگرچه در ذائقه‌اش متنوع و مشرک است، اما خدای غالب عصر جدید احتمالاً الهه ی زمین یا الهه ی مادر است، خواه به عنوان گایا، دمتر، کوبله، آفرودیت، آستارته یا بسیاری از شخصیت‌های مشابه دیگر در زمینه‌های مختلف فرهنگی و تاریخی تصویر شوند. عصر جدید در تمرکز فلسفی خود عمیقاً غیرتاریخی، جهان‌شمول و ذات‌گرا است. به نظر می‌رسد شعار آن این است که «هر خدایی انجام خواهد داد»، تا زمانی که این خدایی نباشد که ما در دو هزار سال گذشته ی دین رسمی با او رنج برده‌ایم. در اسطوره های باستانی، الهه ی زمین هرگز به تنهایی ظاهر نمی شود، بلکه همیشه با همسر، پسر-عاشق یا کشیش خود نشان داده می شود، و همین امر در مورد آخرین ظهور او در عصر جدید صادق است. همسر الهه معمولاً نماد باروری و عامل باروری خود اوست، و بنابراین ظرفیت های فالیک او به طور کلی مورد تاکید قرار می گیرد، مانند چهره هایی مانند پان، دیونیزوس، آدونیس، تموز، و به ویژه پریاپوس. در عصر جدید، پسر-عاشق یا کشیش الهه ی زمین اغلب در شکلی ترکیبی که گاهی اوقات "مرد سبز" نامیده می شود، تجلیل می شود. مرد سبز نماد باروری زمین، چرخه ی فصلی رشد-مرگ-تولد مجدد و "وحدت" همه ی چیزهای طبیعی و ارگانیک است. اگر از مسیح در عصر جدید یاد شود، او معمولاً فقط در شکل خود به عنوان پسر مادر بزرگ، به عنوان خدای سال در حال مرگ و رستاخیز که توسط مادرش و زنان مقدس در پای صلیب سوگواری می شود، مشغول است. به عبارت دیگر، عصر جدید ممکن است تصویر مسیح کاتولیک رومی را با اهداف خود تطبیق دهد، اما اصلاً زمانی برای مسیح پروتستان و پدرسالار ندارد. عصر جدید بر رسالت رستگاری و فوری بینش دینی خود تأکید دارد. هدف آن آوردن افسون و رمز و راز جدید به دنیایی است که خسته، افسرده و افسون شده است. به دنبال احیای مجدد زندگی روح در جهانی است که بیش از حد عقلانی، بدبینانه، سرخورده شده است. این به دنبال بیدار کردن مجدد آگاهی بدن در فرهنگی است که بیش از حد در ذهن گیر کرده است. مهم‌تر از همه، عصر جدید یک الزام زیست‌محیطی و نجات‌دهنده ی جهان دارد: بازیابی احترام به زمین، ماده (برگرفته از کلمه لاتین "mater" به معنی "مادر")، فیزیکی و محیط زیست طبیعی در زمانی که پیشرفت پدرسالارانه انجام شده و صدمات عظیمی (برخی از آن غیرقابل برگشت) به شبکه ی بیوفیزیکی حیات وارد کرده است. فریاد مهم این است که فقط الهه ی مادر و مرد سبز او می توانند ما را از مصیبت غرب مردسالار نجات دهند. این اسطوره ی جدید نه تنها در اکوفلسفه و اکو معنویت، در اکولوژی عمیق و الهیات بوم‌شناختی، بلکه در فیلم‌های پرطرفدار مانند «فرن گلی»، در نمایش‌های اکوکارتون و جنگجو مانند «کاپیتان سیاره»، جزوه‌های زیست‌محیطی، ادبیات فعالان ، و داستان های مشهور نیز دیده می‌شود. ارزش‌ها و اسطوره‌های زیست‌محیطی عصر جدید نیز در سیستم آموزش عمومی، برنامه‌های مطالعات محیطی، سیاست‌های سبز، رسانه‌ها و سرگرمی یافت می‌شوند. ما شاهد ظهور یک اسطوره‌شناسی قدرتمند و باستانی هستیم، گواهی بر این واقعیت که «اسطوره‌ها» هرگز نمی‌میرند، و در فرهنگ‌های سکولار و «عرف‌زدایی» مانند ما، اسطوره‌ها نه تنها زنده می‌مانند، بلکه رشد می‌کنند، و حتی قدرتمندتر هستند برای اینکه با عنوان "اسطوره ای" تلقی نمی شوند. یونگ چگونه به این جنبه از عصر جدید پاسخ می دهد؟ یونگ در سال 1961 درگذشت، چند سال قبل از اینکه عصر جدید شتاب بین المللی پیدا کند، و قبل از اینکه جنبش بوم شناختی ایجاد شود (در زمان یونگ از آن به عنوان "حفاظت" یاد می شد و معمولاً استان محافظه کاران سیاسی بود). با این حال، او ظهور بت پرستی را در روان غربی پیش‌بینی کرده بود و در واقع قبلاً این بت‌پرستی را به‌عنوان منبع کهن الگوی فاشیسم قرن بیستم و سوسیالیسم ملی شناسایی کرده بود. در مسائل مذهبی، یونگ هم مسیحی بود و هم عصر جدیدی. یونگ می‌توانست ببیند که خدایان و الهه‌های قدیمی و پیش از مسیحیت هنوز زنده هستند و اغلب در روان به عنوان هسته‌های اصلی عقده‌ها و روان عصبی‌ها کشف می‌شوند. یونگ به دوران پیش از مسیحیت، غیر مسیحی و پس از مسیحیت علاقه مند بود، اما برخلاف عصر جدید، او ضد مسیحی نبود. او از تعصبات ضد مسیحی رنج نمی برد و مانند جیمز هیلمن پس از خود موظف نمی دانست که ضمن تقبیح میراث یهودی-مسیحی، ستایش یونان باستان را بخواند. یونگ به وظیفه ی بازگرداندن خدای مسیحی به کرامت فرهنگی و درک انسانی متعهد بود. یونگ می توانست ببیند که یک سویه بودن دین و فرهنگ مردسالارانه لزوماً بیداری چهره های کهن الگوی مادرسالارانه و زنانه ی جبرانی را به همراه خواهد داشت، اما پاسخ او به این چهره ها دوسویه بود. از یک سو، ما باید کهن الگوی زنانه را تشویق کنیم تا پس از قرن‌ها غفلت و سرکوب، خود را نشان دهد. از سوی دیگر، ما نمی توانیم به زنان اجازه دهیم که «تصرف» آگاهی را در اختیار بگیرند. باید ادغام شود و اجازه ندهیم که در یک جانبه گرایی جدید، به همان اندازه افراطی و در نتیجه به همان اندازه نامطلوب تسلط یابد. یونگ عقده ی مادری مثبتی داشت و همین امر او را به بسیاری از هنرها و علوم مادرسالاری که توسط پدرسالاری "ممنوع" شده بود، اما در زمان یونگ در دسترس عموم قرار گرفت، متمایل کرد. علاقه ی یونگ به طالع بینی و پیشگویی کاملاً شناخته شده است، و او تقریباً به تنهایی هنر باستانی کیمیاگری را به بررسی های علمی و روانشناختی مدرن بازیابی کرد. یونگ نیز مدتها قبل از اینکه این نگرش ها مورد تجلیل و تثبیت بوم شناسی عامه پسند قرار گیرد، بوم شناسانه و عاشقانه به مناظر، زمین، درختان وابسته بود. شاید بیشتر از خود یونگ، اریش نویمان از پیروان اصلی او غرق این آگاهی بود که کهن الگوی زنانه در شرف جابجایی و به چالش کشیدن پایه های کهن الگوی پدرسالاری است، همانطور که به ویژه در مادر بزرگ و دنیای کهن الگوی هنری مور می بینیم. اخیراً، ادوارد ویتمونت، تحلیلگر یونگی، یک جلد کامل با عنوان بازگشت الهه را به پدیده ی بیداری کهن الگوی زنانه و پسر-عاشق فالیک او در متن مدرنیته و پست مدرنیته اختصاص داده است. یونگ با عصر جدید موافق است که اگر قرار است یک تغییر عمده در نگرش فرهنگی رخ دهد، از جمله تغییر چشمگیر قلب در مورد رابطه ی انسان با محیط زیست و جهان فیزیکی، آنگاه باید از حمایت کهن الگویی برای توانمند ساختن بشریت در "احساس متفاوت" در مورد جهان استفاده شود. تغییرات اجتماعی که صرفاً در سطح عقلانی عمل می کنند، مانند فراخوانی برای بیدار کردن وجدان اخلاقی در مورد جهان، یا فراخوانی برای تشدید مسئولیت اخلاقی در مورد محیط زیست، مؤثر نخواهد بود، زیرا احساسات عمیق تر انسان فعال یا برانگیخته نشده است. یونگ یک پوزیتیویست اجتماعی نبود، به این فانتزی که جامعه ناگزیر در حال «بهتر شدن» است اعتقاد نداشت، اما او به قدرت اسطوره و توانایی آن در بسیج کنش های انسانی و ایجاد واکنش جمعی متقاعد شده بود. اگر بتوان به دنبال دگرگونی معنوی بود و دیدگاه جدیدی ایجاد کرد که از احیای این دیدگاه باستانی ناشی می‌شود که زمین «مادر اجدادی» یا منبع معنوی ماست، برای آینده ی زمین بسیار بهتر است. مطمئنم یونگ احساس می‌کند که اسطوره‌سازی مجدد باید با انقلاب اجتماعی همراه باشد و بازگرداندن گایا، دمتر یا آفرودیت به جایگاه اسطوره‌ای زنده بهای ناچیزی برای بقای خود جهان، تنوع زیستی و ساکنان آن است. همانطور که گفته شد، یونگ اگر احساس کند که فرقه ی جدیدی از گایا یا به اصطلاح فرضیه ی گایا به قیمت از دست داد شیرها و گوسفندها...

ما را در سایت شیرها و گوسفندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baghebabel بازدید : 4 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 18:56