منجی باوران کفر ساز: از سامری ها تا بهایی ها، و ناگهان احمدینژاد

ساخت وبلاگ

نویسنده: پویا جفاکش

«اینک ایمان، اصل همه چیز است... راحاب فاحشه اما با ایمان، هنگامی که جاسوسان [یهودی] را به سلامت پذیرفت، با آنان که ایمان نیاوردند هلاک نشد.» (عبرانیان: 11: 31 ، 1)

«ای برادران من، اگر کسی ایمان داشته باشد و اعمال نداشته باشد، چه سودی دارد؟ آیا ایمان میتواند او را نجات دهد؟ ... همچنین راحاب فاحشه نیز هنگامی که رسولان را پذیرفت و آنها را فرستاده بود به خاطر اعمالش عادل شمرده نشد.» (جیمز دوم: 14 ، 25)

مادام بلواتسکی، این دو نقل قول را کنار هم آورده تا دو دیدگاه متضاد اساسی را در شالوده ی تمدن غرب نشان دهد که از زمان دیکته شدن تورات و انجیل بر غرب، آن را آزار منیدهند. راحاب فاحشه ی کنعانی، به جاسوسان یهودی اجازه میدهد در خانه اش اقامت کنند و به آنها کمک میکند و نتیجه این که او و خانواده اش تنها کسانی هستند که از قتل عام مردم شهر توسط لشکریان یهودی جان سالم به در میبرند. راحاب به سبب کمک کردن به مردان خدا یک نجات یافته است ولی چون نوع زندگیش مثبت نیست، هنوز خیلی ها جرئت ندارند او را رستگار ببینند. مادام بلاواتسکی معتقد است که از روی خود صحنه ی تولد تورات شما میتوانید دوگانگی ای را که در آن متجلی شد تشخیص دهید. تورات بر عزرای کاتب الهام شده است اما عزرا در خدمت زروبابل شاهزاده ی یهودی ساکن بابل است و حتی شاید نتوانیم او را یهودی بخوانیم چون تا قبل از پیدایش تورات و اختراع شخصیت های آن، صحبت کردن از چیزی به نام یهودی غیر ممکن است. زرو بابل یعنی فرزند بابل. از طرفی در کتاب مقدس، روح بابل، یک فاحشه ی جادوگر فراطبیعی با شخصیت انسانی است که همان عیشتار است که با جایگزینی آن با بابل، زروبابل تبدیل به زروآستر یا همان شخصیتی میشود که در مذهب پارسیان به زرتشتر یا زرتشت نامبردار میشود. فیثاغورس توسط زارادس که همان زرتشت است با دانشی پربار از دانشگاه بابل مرخص شد. نکته این است که در سامی، گاهی اول همه ی این کلمات، یک "نا" قرار میگیرد که آن وقت شما میتوانید زروآستر را "نذار عیشتار" و "زارادس" را نذار عاد (اجداد) معنی کنید. عبارت نذار به معنی بسیار نذر کننده در کتاب مقدس، در وصف سمسون و سموئیل به کار رفته است و یکی از برداشت ها از لغت "نازار" یا "نصیری" برای غنوصی های بابلی است که مندایی های امروزی اخلاف آنها هستند. کاهنان مندایی هیچ آموزه ی خاصی برای تربیت مردم به کار نمیگرفتند و مدام از جایی به جای دیگر میرفتند به این امید که مشتری پیدا کنند و مشتریان، خانواده های بیمارانی بودند که از این جن گیران سیار، میخواستند تا با جنبل و جادو، جن های شرور را از وجود عزیزانشان خارج کنند. مذهب مندایی به یوحنای تعمیددهنده یا یحیی منسوب است که به اندازه ی عیسی، مورد سوال مسیح بودن قرار داشته است. در انجیل متی، کاهنان یهودی به یحیی خطاب میکنند که گفته میشود او الیاس (دیگر کاندیدای مقام مسیح) است که بازگشته است. اما چون انجیل متی در خدمت عیسی است، یحیی به این سوال، پاسخ رد میدهد. از دید مندایی ها عیسی یک شاگرد بدعت گذار یحیی بود که مذهب او را دچار انحراف کرد. عجیب اینجاست که از خود منابع یهودی و مسیحی نیز چنین استنباطی برمی آید. تلمود همیشه از مسیحی ها با عنوان نصیری یاد میکند و نام گرفتن عیسی به ناصری نیز تلفظی دیگر از نصیری را نشان میدهد، اگرچه بعدا به اشتباه، آن را ناشی از تولد عیسی در شهری به نام ناصره دانسته و چنین شهری هم ساخته اند. در کدکس ناصره، عیسی متهم است که «نبو، نبی دروغین» است. نبو خداوند دانش کلدانی و معادل هرمس یا مرکوری در اساطیر یونانی-رومی است. تلمودی ها نیز نبوغ عیسی را الهام گرفته از عطارد خوانده اند. عطارد را در هند «بودا» میخواندند و این ظاهرا همان بستر اولیه ی مذهب بودا است که دارای پندهای اخلاقی است و شیاطین اخلاقی را شامل شیاطین بیمارکننده کرده است. غسل تعمید، میراث مسیحیت از مذهب نصیری-مندایی است که در آن، آب برای پاک کردن بدن از شیاطین اخلاقی استفاده میشود. آب، نشانی از «باهک زیو» ی نابغه بود که جهان را از عمق آب تاریک بیرون کشید. باهک به معنی آب باران است. اما در نام باهک زیو، استتار عجیبی از بنیاد مشترک نصیری ها با دشمنان یهودی آنها وجود دارد. باهک زیو، میتواند یکی از خوانش ها از نام بغس یا باخوس همان خدایی باشد که کل زیربنای اولیه ی یهودیت، حول آن مستقر است. یکی از نام های او یعنی یاخوس، عملا تلفظ دیگری از نام یهوه خدای یهود است. باخوس لقب دیونیسوس، نامی توسعه یافته از روی نام آدونیس یا تموز سوری است که نوشته اند در جلیل خاستگاه عیسی مسیح پرستش میشد. تموز خدای طبیعت است که در ایام خزان طبیعت به قتل میرسد و به جهان زیرین تبعید میشود و در ایام سرسبزی طبیعت بازمیگردد. رفت و برگشت او به صورت روزانه با غروب و طلوع خورشید تکرار میشود. احتمالا یهودیت اولیه چیزی جز نوعی پرستش خورشید در قالب مارها که موسی یکیشان را در قالب عصا به خود این ور و آن ور میبرده نیست و کاهنانش نیز کاری به جز جادوگری نداشته اند. آنها به تمام اعمال شیطانی توام با فحشا و تخدیر و خونریزی که به سابازیوس فرم هیولایی باخوس نسبت داده میشود دست میزدند که سابازیوس نیز چیزی جز صبایوت لقب یهوه نیست. این که میگویند مردم، پیامبران یهود را میکشتند در درجه ی اول به دلیل اعتقاد به شیطانی بودن اعمال آنها است چون برخلاف ادعای تورات، هیچ اصول اخلاقی به درد بخوری وجود ندارد که پیامبران یهود به دیگران آموخته باشند و همه ی آنها از قبل در میان آدمیان مطرح بوده و انبیای یهود برای دوام آوردن و موفق شدن در گسترش سیطره ی خود، ناچار بوده اند آنها را به ظاهر بپذیرند. بار اصلی نفرتی که متوجه آنها بود از سوی غنوصی های کلدانی بود که در تورات و انجیل، مکتبشان با جادوگری یهودی ترکیب شد. هر دو دسته همزمان در بابل وجود داشتند و همان شهر محل فعالیت مجوس نیز بود که آنها هم این دوگانگی را در خود پذیرفتند. نام مجوس بیشتر با پارسیان گره خورده است که آنها هم به گفته ی بلاواتسکی همان پاروشیم یا فرقه ی یهودی فریسی هستند. بنابراین وقتی صحبت از مجوس پارسی یا پیروان زرتشت میشود، هم مغ های جادوگر به ذهن می آیند و هم تعالیم ثنوی موبدان در انذار از جادوگری. درواقع اینها دو صحنه ی هبوط و بازگشت آدونیس نسبت به جهان زیرین هستند که بعدا به صورت رودررویی وحشی گری باخوس با عرفان اخلاقی اورفئوس رودرروی هم قرار گرفته اند. اوریدیس همسر اورفئوس توسط یک مار که حیوان باخوس یهودی است کشته شد و خود اورفئوس نیز توسط مئنادها یا زنان مست وحشی همراه باخوس تکه تکه شد. صحنه ی مرگ موقت باخوس توسط پیروانش با قربانی کردن گاوی جشن گرفته میشد چون باخوس به صورت یک گاو توسط تیتان ها تکه تکه شده بود. این صحنه ی قربانی گاو در میترائیسم توسط میترا خدای خورشید تکرار میشود، آن هم در غار یا معبدی غارواره که کنایه از انحطاط و هبوط خورشید به جهان زیرین و قلمرو دیوها و شیاطین است.:

“isis unveiled”: h.p.blavatsky: 1877: part1: chap3

در اساطیر زرتشتی، میترا واسط بین اهوره مزدا و اهریمن، خدایان خیر و شر است و ازاینرو به نظر میرسد وی فرم دیگری از زروان خدای زمان باشد که به اهوره مزدا و اهریمن تقسیم میشود. او را در این موضوع میتوان به مکتب زرتشت هم که جهان را به دو جبهه ی خیر و شر تقسیم میکند تشبیه کرد که چنین جهانی را متولد شده از تعالیم زرتشت میخوانند. از این رو است که نوشته های یونانی، زرتشت را به 5000 تا 6000 سال قبل از افلاطون نسبت میدادند تا با توجه به نسبت دادن افلاطون به 2400 سال پیش، زمان زرتشت را در بین 8500 تا 6000سال پیش یعنی در عصر فلکی موسوم به جوزا یا توامان قرار دهند بلکه دوگانگی زرتشت یا زروان در دو انسان برج جوزا ضرب شود. دو انسان آن برج، در کائوتس و کائوتوپاتس، دو یار میترا که دو شخصیت مختلف خورشید را نمایانده اند نیز انعکاس یافته اند. برج جوزا به سیاره ی عطارد تعلق دارد که سیاره ی عقل و انتخاب و عدد آن، 2 است، درحالیکه زروان موکل زحل و خداوند کلیت شامل همه چیز و ازاینرو نماد پذیرندگی عرفانی است و عدد آن 7 است. ازآنجاکه انتخاب و عقلانیت قبل از پذیرندگی عرفانی قرار میگیرد، 2 نیز قبل از 7 قرار میگیرد و عدد 27 را میسازد که عدد همکاری و انسانیت است. 27 عدد ابجد لغت "بسم" در عربی است که برای 27 شدن عمدا به آن مخفف شده و اصل آن "باسم" (ب + اسم) است. "اسم" به معنی نام، همان «هاشم» در عبری است که به جای نام خدا به کار میرود. منظور، اقتدا کردن به نام خدا است. ولی به نظر میرسد با "بهم" در هندی به معنی سیاره ی زهره و خدایش سوخره هم مرتبط باشد. چون تلفظ دیگر «بهم»، «بها» است که در زبان های هندی به معنی عدد 27 نیز هست. «بها» در درجه ی اول به معنی نور و درخشش و شکوه، و از روی آن به معنی ستارگان و خورشید است. خدا را در جبهه ی معنویش با نور تطبیق میکنند و این جالب است که نام نپالی شاه بالی، فرمانروای اسوره ها یا خدایان پیشین در اساطیر هندو، «بها ایلو» است که مبتوان آن را به خدا-بها یا خدای نور معنی کرد. درواقع این یک بازی کلمات با لغت "بعل" به معنی فرشتگان موکل در نزد سامیان قدیم است. شاه بالی که نامش از بعل می آید، اسوره ای بود که بر تمام جهان حکومت میکرد. اما ویشنو در هیبت یک کوتوله یا وامانا در مقابل او ظاهر شد و بعد چنان عظیم شد که در چند قدم، تمام دنیا را درنوردید و جزو قلمرو دواها یا خدایان کنونی نمود و پای خود را روی سر شاه بالی گذاشت و او را به عمق زمین فرستاد که در حکم تبعید به جهان زیرین یا دوزخ است. این چیزی شبیه فتح قلمرو ازیریس (دیونیسوس قبطی) توسط برادرش سیت و سپس رسیدن ازیریس به حکومت جهان مردگان است. این از آن جهت جالب است که نام هیروگلیف نشاندهنده ی اسم ازیریس، باه است و در هند گاهی بها را مونث شده ی نام باه به همان معنی نور تلقی میکنند. باه همچنین در یک روایت، نام رئیس اسوره های حاکم بر جهان است که در یک سیل بزرگ از بین میروند ولی گروهی از اسوره ها با قایق نجات می یابند و این یادآور سیل نوح و باز یادآور سیلی دیگر است که در آن، ویشنو در هیبت یک ماهی، گروهی از آدمیان سوار بر کشتی به رهبری مانو را نجات میدهد. در اندونزی که به شدت تحت تاثیر هندوئیسم است، لغت "باه" گاهی به معنی سیل و گاهی به معنی مردان ماجراجویی است که دست به سفرهای دریایی پرخطر میزدند. ارتباط هر دو داستان با سقوط اسوره ها و اراده ی ویشنو نشان میدهد که بهاایلو میتواند همان باه باشد. از طرفی اگر به جای ایلو، لغت اسلامی تر اله یا الله را قرار دهیم، به بالادوا میرسیم که به صورت بالاراما نابرادری کریشنا تجسد می یابد درحالیکه خود کریشنا تجسد انسانی ویشنو است. این زوج یاور، یادآور همترازی دو شخصیت متفاوت خدا در برج جوزا هستند. کریشنا و بالاراما بر دوارکا حکومت میکنند و اندکی بعد از مرگشان، آن سرزمین در سیلی که احتمالا نسخه ی دیگر سیل مانو است زیر آب میرود. دو شخصیت کریشنا و بل رام یا بالاراما در زوج چایتانیا و نیتیاناندا بازتکرار میشوند و ازآنجاکه چایتانیا همزمان آواتار کریشنا و نیمه ی زنانه اش رادها است، نیتیاناندا در تطبیق با بالاراما، نیتیاناندا راما نامیده میشود. نیتیاناندا را پیروانش، «مهربان ترین» شخصیت عالی الوهیت دانسته اند. رام یا راما ظاهرا همان رحیم به معنی مهربان است که خود به یک آواتار دیگر ویشنو با داستانی مجزا تبدیل شده است. اگر "بالا" از بالاراما را نگه داریم و در آن، اله را با «اسم» (به جای هاشم) جانشین کنیم، همان «بسم» به دست می آید. حالا اگر به جای اله، نام خود بعل را در کنار باه قرار دهیم، لغت "بابیل" یا بابل به دست می آید که در اصل به معنی دروازه ی ال یا خدا است و نام دیگرش «کا دینگیر» نیز دقیقا همان معنی دروازه ی خدا را میدهد. اما با معنی کردن بابل به باه بعل، این امکان ایجاد میشود که او یک فرد و در مقام باب الله تعبیر شود. باب الله، شخصی است که جسمش شهر خدا است و شهر بابل، کالبد فاحشه ی بابل یا عیشتار است که فرمانروای شهر، همزمان شوهر و فرزند او است. آنها تکرار تموز و عیشتار هستند که در یونانی، آپولو کوریوس و همسرش رودها را نمایندگی میکنند و اسما همان کریشنا و نیمه ی مونثش رادها میباشند. نسخه ی مصری این زوج، ازیریس و ایزیس هستند. همانطورکه دیدیم ازیریس همان باه یا بها است و بها نیز تلفظ دیگری از باگا یا بغ است که همان باخوس نسخه ی رومی ازیریس است. بنابراین انتقال قدرت از شاه بالی اسوره ها به دواهای ویشنو همان انتقال قدرت از ازیریس به برادرش سیت است. سیت، همان شیث ابن آدم است که با نسل برادرش قابیل رودررو میشود و نماد سامیان است در مقابل حامیان یا کوشیان که با اتیوپیایی های روایات یونانی تطبیق میشوند. اتیوپی همان حاتی بی یا ختی بی یعنی قوم ختی است که به تورانیانی اطلاق میشود که به مذهب کوثیان یا سیاهان یهودی مسلک دوزخ پرست عراق روی خوش نشان دادند و آن را در شرق و غرب گستردند تا جایی که نامیده شدن چین به ختا و ختن را باید نتیجه ی تاثیرگذاری تاتارهای ختی از غرب بر شرق دانست. نامیده شدن سیاهان به کوشیان، نتیجه ی مشهور شدن قوم همنام کوثی توسط این اسکیت های سامی مآب است. مردان کوثایی برای خود، ریش های بلند مجعد میگذاشتند که مورد توجه اسکیت های تورانی قرار گرفت و ریش گذاشتن توسط آنها در شرق و غرب توسعه یافت، بیش از هر کجا در خاورمیانه، ولی در شرق تا چین و ژاپن پیش رفت. رشد سامیان روی یک بنیاد اتیوپیایی، در قبط یا مصر که سرزمین ازیریس باشد متمرکز شده، چون «خمت» یا «کمت» که نام بومی قبط است را به سرزمین «خم» معنی کردند که همان «خام» یا «حام» است. فورلانگ، ضمن بیان مطالب فوق، نامجای توراتی "میزرائیم" یا "مصریم" یا "مصر" برای قبط را به پرستشگران "میثره" یا میترا معنی میکند. او همچنین توجه میدهد که یهودیان، اصطلاح کوثیم یا کوثایی ها را برای فرقه ی یهودی موسوم به سامری ها مستعمل میکردند.:

riVERS OF LIFE”: J.G.R FORLONG: V2: JITNAR JARKONIAD PRESS: 2005: p464-472

یکی از بزرگترین بدعت های سامری ها پرستش خدایی به نام «سکوت بنوت» بود. «سکوت» شکل مونث شده ی "سوک" به معنی خیمه، غرفه، جایگاه و جعبه است و بنوت جمع «بنت» به معنی فرزند دختر است. پس سکوت بنوت به معنی جایگاه دخترانش است. کرچر، این خدا را این گونه ترسیم کرده است:

به نظر میرسد ترسیم یک الهه به عنوان یک مکان، مرتبط با ترسیم شدن فاحشه ی بابل به شکل یک شهر باشد. رابینسون، سکوت بنوت به معنی جایگاه دختران را با "ساربانیت" همسر مردوخ خدای بابل مقایسه میکند چون نام ساربانیت میتواند به معنی رهبر دختران یا سرچشمه ی دختران باشد. احتمال دیگر این است که بنوت دراینجا همان "وانه" یا خواهش و آرزو باشد که منشا نام ونوس الهه ی رومی است. ونوس معادل آفرودیت در یونانی است که نام او را نیز با "برریتو" یا «برره» ماده دیو آشوری تطبیق کرده اند. نام برره نیز از "باره/واره/فره" تلفظ دیگر وانه می آید که منشا نام فریا یا فریگا همسر اودین و نسخه ی ژرمن ونوس است و در انگلیسی روز جمعه به نامش فرایدی نامیده میشود. تلفظ دیگر برره، veneris در لاتین به معنی دوستی و شهوت است که کلمه ی friend به معنی دوست از آن می آید.:

Venus- venus see Friday , friend: chronologia.org

سکوت بنوت، در صورت برابری با ایزیس، حکم کسی که از نو بعل را برمیسازد را دارد. چون ایزیس در مقام همسر ازیریس و مادر هورس، کاربرد هاثور الهه ی زمین در مقام همسر و مادر هورس را دارد. هورس، خورشید است که هر غروب میمیرد و به کالبد مادرش زمین وارد میشود و در این حالت، حکم ازیریس فرمانروای جهان زیرین را می یابد. این شبیه مجامعت او با مادرش نیز هست که مجامعت ازیریس مرده با ایزیس را به یاد می آورد. درنتیجه ی این مجامعت، ازیریس به صورت هورس یا خورشید جنگجو در هیبتی بسیار موفق تر از نسخه ی قبلیش ازیریس، از نو متولد میشود و دشمنانش را از بین میبرد. در این حالت، به نظر میرسد سیت که ازیریس را موقتا میکشد، دارد به قدرتمندتر شدن او کمک میکند و البته سیت به جای یهودیت نشسته که کیش بعل را از بین میبرد و یا ویشنو که بالی را به اعماق زمین میفرستد.

لاکاپله معتقد است که یهودیت نسبت به ازیریس پیوندی ناگسستنی دارد چنانکه نام خود عزرا ریشه در آشور دارد که ریشه ی نام ازیریس و البته مطابق با بعل و میترا است. کهانت یهود ریشه در العازار و ایتامار، پسران هارون دارد. اول العازار و بعد ایتامار و بعدا فینیاس پسر العازار به کهانت رسیده اند. نام العازار، ترکیب نام های ال (خدا) با ازیریس را نشان میدهد. العازار را میتوان ایلیوس هاسار نیز خواند و از آن به ژولیوس سزار کهن الگوی امپراطوران رم ایتالیایی رسید. البته رم در ابتدا خود یک نسخه از اورشلیم بوده و فتح اورشلیم توسط روم همان فتح رم ایتالیا توسط روم اصلی که ژرمن های فرانک شارلمان بوده اند بوده است. شارلمان به معنی شاه بزرگ، دراصل، همان کارولوس مگنوس یا شاه بزرگ، لقب شارل پنجم امپراطور مقدس روم و فاتح رم ایتالیا است که داستان فتح اورشلیم توسط وسپازیان از روی این فتح او ساخته شده است. او از خانواده ی فردیناند فاتح مسیحی اسپانیا است که یکی از آخرین پیروزی های بزرگش بر مورها (اعراب اسپانیایی) فتح قرناطه (گرانادا) پایتخت ناصریان است و این ناصریان را میتوان همان نصیری های یحیی دید که از شعبه ی پیرو عیسی و مسیحیت یهودی تبار او شکست میخورند. شارلمان همچنین یک برداشت اروپایی از نام سلیمان فرمانروای اورشلیم نیز هست. پس از سلیمان، پادشاهی او به دو شعبه ی یهودیه و اسرائیل تقسیم شد. پادشاهی فرانک نیز پس از شارلمان بین نیروهای فرانسوی و آلمانی تقسیم شد. نام قانون فرانک ها سالیک بود. این نام میتواند با نام پادشاهی سلوکی در قبل از تاریخ روم ارتباط داشته باشد چون در پادشاهی سلوکی اعقاب پادشاهی های یهودیه و اسرائیل به صورت فرقه های حشمونی و سامری به جان هم افتاده بودند. سلوکی ها سامری ها را فرقه ی اصلی یهود تعیین کرده بودند و حشمونی های مذهبی علیه این اتفاق شوریده بودند. احتمال دارد سامری اصل یهودیت باشد. لاکاپله اشاره میکند که اولین کاهن سامری ها را شمیل بن پینهاس از نسل العازار خوانده اند و احتمالا این پینهاس، در ابتدا خود فینیاس پسر العازار به عنوان سومین کاهن بنی اسرائیل بوده است. اولین رهبران شورش حشمونی، ماتاتیاس و یهودا بودند و اینها نیز قابل مقایسه با دو کاهن به نام های ماتیاس و یهودا هستند که در آستانه ی حکومت کامل روم بر اورشلیم علیه حکومت هرود حاکم ادومی دستنشانده ی روم شوریدند و اعدام شدند. یعنی دوران حشمونی یک میانپرده در حکومت روم به حساب می آید و سلوکی ها نسخه ای شرقی از روم هستند. حشمونی های شورنده علیه سلوکی ها نیز همان عثمانی های شورنده علیه سلجوقیان در ترکیه هستند. درواقع روم غربی توسط جریانی مسیحی که عثمانی ها را در حکومت بر قستنطنیه همراهی میکرد به آنجا منتقل شده است. اسکندر بیگ که سلطان محمد فاتح را در فتح قستنطنیه همکاری میکرد ولی بعدا با مسیحیان علیه او متحد شد نماینده ی این جریان است. ولاد تپس معروف به دراکولا که دقیقا همانطور به عثمانی خیانت کرد نسخه ای وحشتناک شده از اسکندر بیگ است. خاطره ی اسکندر بیگ توسط جانشینانش یعنی مسیحیان یونانی که دوران قبل از عثمانی ها را به صورت یک امپراطوری مسیحی یونانی مال خودشان به نام روم که همان بیزانس باشد بازسازی کردند تبدیل به افسانه ی اسکندر کبیر یونانی فاتح شرق شد که سلوکیان جانشینان او بودند. عثمانی ها به همان اندازه که وارث بیزانس بودند وارث سلجوقیان نیز بودند که جمع آنها میشوند سلوکیان، ولی توجه کنید که نه امپراطوری سلوکی و نه امپراطوری سلجوقی محدود به قلمروهای تحت تصرف عثمانی ها نبودند. درست در شرق قلمرو عثمانی ها سرزمین های ایران و آسیای مرکزی قرار دارند که آنها هم تحت تسلط سلوکی ها و البته سلجوقی ها قرار داشتند. زمانی که سلجوقیان در حال تکه تکه شدن بودند، اسماعیلی های شیعه در ایران رشد میکردند و زمینه ی نوعی شیعه گری را در آنجا به وجود می آوردند که درنهایت منجر به جنگ های ایران شیعی با عثمانی سنی شد. این جنگ ها درواقع بازسازی شده ی جنگ های حشمونی ها و سامری ها هستند چون در صورتی که حشمونی ها و سامری ها همان دو تکه ی اسرائیل و یهودا از پادشاهی واحد سلیمان باشند، سرزمین های سلجوقی خارج از قلمرو عثمانی فقط میتوانند سرزمین های سامری ها باشند. در عین حال، سامری ها توسط حشمونی های دیرآمده انحطاطی در یهودیت شمرده میشوند تا اصل یهودیت با صادوقی گری حشمونی ها تطبیق شود. لاکاپله معتقد است افسالنه ی هکامنیدها که امروزه به آنها هخامنشیان میگوییم نیز در همین نقطه متولد میشود و نام آکامنس جد هکامنیدها تلفظ دیگری از "آسامنوس" نام یونانی «حشمونای» جد حشمونی ها است و بنابراین آکامنس همان عثمان جد عثمانی ها است. تلاش عثمانی برای غلبه بر ایران به ادعای بازگرداندن آن به اصل، هنوز همان تلاش حشمونی ها برای مبارزه با تحریفات سامری ها بوده است. چون حکومت های ترک ایران نیز مانند عثمانی ها از تاتارهای روسیه سرچشمه گرفته و نسب به فرمانروایان نوحی سامره میبردند که این سامره، نسخه ی دیگری از سامرای سامری ها است. با این حال، چنین تلاشی فقط در روی صفحه به پای عثمانی ها نوشته میشود چون اصل این تلاش از روی نسخه ی اخیر رومی های آلمانی یعنی تزارهای روس برآمده است که یک اشرافیت آلمانی بودند که به حکومت اسلاوها رسیده و در جنگ با تاتارهای حاکم بر روسیه قرار گرفته بودند و همین جنگ را نیز در ایران و عثمانی دنبال میکردند. روس های مسیحی گستر به سبب دنباله روی از آلمانی ها شاخه ی حشمونی روم مقدس به حساب می آمدند برعکس فرانسوی ها که به راه تمپلارها رفته بودند و اگرچه ادعا میشد تمپلارها سرکوب شده اند اما ادبیات کفرآمیز آنها به فراوانی از طریق اشعار تروبادورها و اشراف های شیفته ی آنها از فرانسه به همه سمت درز میکردند. یعنی فرانسوی ها سامری ها بودند و آلمانی ها و دنباله های روسشان حشمونی ها. روس ها برای نزدیک کردن ملت های مسلمان به خود، اقدام به تکثیر قرآن نمودند چون در قرآن، به عیسی مسیح بسیار احترام شده و ملت او به نوعی پذیرفته شده اند. ظاهرا منسوب نمودن قرآن به عثمان هم که فعلا در تاریخ نوشته شده توسط دشمنان روسیه به یک عثمان عرب در 1400 سال پیش نسبت داده میشود درابتدا متوجه عثمان جد عثمانی ها بوده است.:

“dynstie tartare 1613-1775”: m. lacapelle: theognosis: dec 8, 2019

مجموع این اطلاعات، ما را در همان لحظاتی که روس ها برای ناصرالدین شاه قزاق خانه درست کردند و در ایران جای پا برای خود ساختند قرار میدهد. در زمان ناصرالدین شاه بود که امیرکبیر، پیامبری به نام علی محمد شیرازی را که خود را «باب» یعنی دروازه میخواند در تبریز آذربایجان اعدام کرد و باز در همان زمان ناصرالدین شاه بود که به دنبال ترور ناموفق ناصرالدین شاه به تلاش پیروان باب، آنها در ایران قصابی شدند و باز در همان زمان بود که بهاء الله جانشین باب، خود را پیامبر خواند و جنبش بهایی را ایجاد کرد. بهاء الله به دنبال بابی کشی در ایران، به روسیه، سپس بغدا و سپس کردستان عراق پناهنده شد جایی که به تعلیمات صوفیانه روی آورد و درنهایت در حیفا در مجاورت انگلیسی ها ساکن شد و به عضویت فراماسونری درآمد. آیا این اسم به نظرتان کمی عجیب نیست؟ بهاء الله عملا شکل دیگری از بهاایلو و بنابراین معادل باه یا ازیریس است. شاید به همین خاطر باشد که جانشینش عبدالبها نام دارد که میتواند همان بنده ی ازیریس معنی بدهد. تعجبی ندارد که کسی از یک دستگاه فراماسونری پیرو ازیریس و دنباله رو تمپلارها برخیزد و چنین لقب داشته باشد. به همین ترتیب، باب یا باب الله نیز همان بابل و قابل برابری با «باه بعل» یا خدا ازیریس است. همانطورکه میدانیم ازیریس به مانند نسخه ی رومیش باخوس به ورزاو تشبیه میشده و قتل باب توسط امیرکبیر نسخه ی دیگری از تخریب معبد حضرت گاو توسط امیر کبیر است.

«حضرت گاو»، گاوی بود که در آذربایجان، از دست صاحبش به مسجد پناه برد و درآنجا وقتی صاحب گاو به او رسید با یک لگد گاو به قتل رسید. مردم، گاو را مقدس پنداشتند و برای او بارگاهی درست کردند که در آن، کاهنان گاو از طرف او از مردم، پول و هدایا میگرفتند. به زودی حضرت گاو، در اثر خوراکی های نامناسبی که مردم به او دادند و از حساسیت در اثر نوازش های بیش از اندازه ی مردم، درگذشت و آرامگاهی عظیم برایش ساخته شد. انگلیسی ها نیز به حضرت گاو ادای احترام کردند و بر محبوبیتش افزودند و چون این موضوع بر امیر کبیر آشکار شد، مقبره را نابود کرد. امیر کبیر، عامل روسیه تلقی میشد و سختگیریش بر انگلیسی ها معروف بود. مبارزه ی او با مذهب حضرت گاو، شکل دیگری از مبارزه ی موسی با مذهب گوساله ی سامری است و میتوانیم بگوییم مبارزه ی او با بابی های تحت حمایت انگلستان نیز از همین قسم است. همانطورکه بیان شد جنبش حشمونی نیز موقع نبرد با سامری ها مدعی بود دارد یک بدعت علیه یهودیت موسی را از بین میبرد و در ایران هم امیرکبیر ظاهرا داشت بدعت باب و بهاء الله را ریشه کن میکرد که تنها کسانی میتوانند ادعای بودن در جایگاه اصل قبل از بدعت را باشند که جانشینان باب و بهای شکست خورده شده باشند. اما عجیب اینجاست که اینها هم کار خود را از نبرد با امیر کبیر شروع کرده اند. امام جمعه ی تهران، برای شوراندن مردم علیه امیر کبیر، از انگلستان پول میگرفت. پس روشن است که باز هم داستان سیت که ازیریس را میکشد تا ازیریس قوی تر شود در یک فضای تخیلی و افسانه ای در عصر ناصرالدین شاه در حال بومی شدن است. شاید بهاء الله و استادش حضرت باب، هیچ وقت در ایران زندگی نمیکردند و مذهب بهایی از همان دریچه ی حیفای انگلیسی نشین در عثمانی، جایی که بعدا یکی از پایگاه های دولت اسرائیل شد و ابتدا با پول انگلیسی ها به ایران جریان یافت و همین شد که یک الیگارشی بهایی در ایران دوران پهلوی به قدرت رسید. خطر بهائیان هیچ وقت ایران را تهدید نکرده جز آنگاه که مریدان مومن بیت العدل حیفا علیه ایران سیاهنمایی کرده اند. چون مریدان بیت العدل همانقدر برای ایرانی ها خطرناکند که مریدان چشم و گوش بسته ی حوزه های علمیه ی شیعی.

ولی یک نکته ی مهم دیگر نیز در این داستان هست. همانطورکه سیت، ازیریس را میکشد تا او در جلوه ای قوی تر بازگردد، دشمنان بهائیت، ممکن است بزرگترین خادمان آن باشند. بزرگترین دشمنان بهایی ها در زمان شاه سابق، انجمن حجتیه ی مشهد بوده اند که به شدت روی ظهور امام زمان تاکید میکردند و فرهنگ آن را میگستردند. آنها در زمان احمدینژاد قدرت خود را افزون کردند و این زمانی بود که احمدینژاد بیش از هر رئیس جمهور دیگری از امام زمان و ارزش های شیعی و ولایی و دشمنی با اسرائیل سخن میگفت و در همان زمان، مدام مردم ایران در اثر فعالیت های خاص دولت او، کافرتر و گناهکارتر میشدند. در همان زمان، دری وری هایی که احمدینژاد بار غربی ها و اسرائیل میکرد و با تشویق ملت از همه جا بی خبر مواجه میشد، بهانه ی تحریم های وحشتناک علیه ایران و سخت شدن شرایط زندگی میشد و این در شرایطی که روز به روز اخبار فساد مالی افسارگسیخته ی آقازاده ها بیشتر به گوش میرسید، هرچه بیشتر مردم ایران را به ارزش های شیعی و انقلابی ایران و خود خدا بدبین میکرد. در این شرایط و در سال 1389، آيت‌الله محي‌الدين حائري شيرازي در دفاع از احمدینژاد، در گفتگويي با روزنامه ی جام جم، با عنوان «حوادث اخير مقدمه ی ظهور»، چنين گفت:

«اين‌ها را مي‌خواهند فردا تحويل امام زمان بدهند كه به ابزار، اركان و جنود او تبديل شوند… اگر حالا پالايش نشوند و در دوره ی حضرت مهدي پالايش بشوند كه ديگر فايده ندارد… اگر آدم‌هاي بي‌بصيرت بيايند جزو جنود امام زمان بشوند و يك طرحي مطرح شود و از سوي اين افراد بي‌بصيرت باور نشود، آيا همين‌ها روي امام زمان(عج) شمشير نمي‌‌كشند؟ بايد اين مسائل پيش‌بيني شود و آن چيزهايي كه ممكن است در عصر ظهور اتفاق بيفتد بايد قبلاً خودش را نشان دهد… مردم بايد بصير شوند… هرچه فشرده‌تر شويم،‌ هرچه غربال شويم و هرچه عددمان كم شود بهتر است. آن روزي كه حضرت مي‌خواهد قيام كند، گروه بسيار فشرده‌‌اي دارد و ياران او ۳۱۳ نفر هستند.» (انجمن حجتیه ی دهه ی هشتاد از نگاه عبدالله شهبازی: "بهائیت در ایران": 3 بهمن 1400- نقطه چین ها از شهبازی است.)

یعنی انگار احمدینژادی که همه اش از ظهور میگفت، از طرف حجتیه آمده بود مردم ایران را آنقدر گرسنه و روانی و غربی و حسود و نهایتا بی خدا بکند که فقط 313 نفر از آنها با ایمان بمانند که آنها هم جزو ارتش امام زمان شوند و لابد بعدش همانطورکه احادیث میگویند بقیه ی گناهکاران و شکاکان را سلاخی کنند. اما آخر چرا؟ این «چرا؟» را باید در زمانی که خودمان هم نمیدانستیم چرا داریم از العازار و ازیریس وارد بحث نبوت و ظهور میشویم میپرسیدیم که نپرسیدیم و فقط از جمع و حکومت اطاعت کردیم. ممکن است کسی که منتظرش هستیم، نه امام زمان، که خود ازیریس در یکی از قالب های ناخوشایند غربیش به نام بهاء الله باشد. شاید هیچ وقت اسم ایرلنی سابق خودش را تکرار نکند چون عملا در سیرتی که بر مردم دیکته میکند زندگی مینماید.

مطلب مرتبط:

شیرها و گوسفندها...
ما را در سایت شیرها و گوسفندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baghebabel بازدید : 48 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 0:32