شنل نامرئی سیاستمداران: خدایی یا شیطانی؟

ساخت وبلاگ

نویسنده: پویا جفاکش

معمولا وقتی صحبت از آثار باستانی مصر میشود، همه به یاد مصر فراعنه و صحبت های باستانشناسان درباره ی چند هزار سالگی آنها می افتند. اما آثار باستانی ای که به طور قطع مربوط به دوره ی پسامسیحی هستند گاهی ممکن است از شدت مهم بودنشان کسی درباره شان صحبت نکند. ازجمله ی آنها نوشته های قبطی از مسیحیان اولیه ی مصر در دره ی نیل است. در این نوشته ها شعار تثلیث با عبارت «عیسی، روح القدس و رع» به کار رفته که در آن، رع به جای خدای پدر یا یهوه نشسته است درحالیکه معمولا رع را خدای خورشید پاگان ها یا مشرکین تلقی میکنند. برانون پارکر در اشاره به این نوشته ها میگوید مورخان رسمی دوست ندارند درباره ی آنها صحبت کنند چون ادعا کرده اند که دین مصریان باستان در خشونت وحشیانه ی مسیحیان نابود شد و معلوم نیست چرا مسیحیانی که به ادعای اینان، خدایان مصری را شیاطین میخوانند و آثارشان را نابود میکنند و اثری از دین مصری باقی نگذاشته اند بنا بر آثار باستانی، به کرات نام خدایان پاگانی را روی عیسی و پدرش به کار برده اند؟ به نظر ویلیکینسون، یکی از دلایل این که تاریخ رسمی، ارتباط واقعی مذاهب پاگانی با مسیحیت را پنهان میکند، این است که خدایان قابل تطبیق با مسیح چون رع، هورس، هلیوس، آپولو، آتون، و ویشنو، همگی خدایان خورشیدیند و خورشید فقط یکی از سیارات و ستارگان آسمان است و اگر بخواهیم مسیح را با خورشید مقایسه کنیم، او هنوز یک آدم مقدس در میان بسیاری است همانطورکه خورشید یک ستاره ی مقدس در میان ستارگان مقدس بسیار است.:

“jesus, the holy spirir, ra?”: branon parker: history, culture: 5june2023

بدون شک، این ارتباط پنهان نمیماند فقط به خاطر این که کارخانه ی تولید کفاری چون علم سکولار دانشگاهی، خیلی کلیسا را دوست دارد و نمیخواهد جرئت به افزایش رقبای مسیح و گوروهای مقدس در جامعه افزایش پیدا کند. بلکه به خاطر آن است که این انکار، یکی از ارتباطات مهم اشرافیت های ابرثروتمند کنونی اداره کننده ی زمین با بنیادهای آدم پرستی ای که مسیحیت فقط وظیفه ی سانسور آنها به نفع این اشراف را داشت را پنهان کند و اجازه ندهد معلوم شود که علم سکولار، برده ی کسانی است که با همان اعتقاداتی که به قدرت رسیده اند که همان علم سکولار، خرافات میخواند. مسلما اینها فقط برای ما مردم معمولی باید خرافات باشند و نه اشرافی که خود را از نسل مسیح میخوانند و اینچنین ادعای خون الهی دارند و میتوانند به جای تمام ستارگان آسمان، خدایان انسانی باشند. یعنی بدبختانه فقط یک مسیح وجود ندارد، مردم معمولی فقط یک مسیح دارند که او هم تنها اشرافی ای است که اگرچه شاهزاده ی یهودا بود ولی میان مردم رفت و آمد کرد و خورشید یا ستاره ی نزدیک آنها شد و بقیه ی اشراف در آسمان های دورتر و تخت های رفیع تر، آن هزاران ستاره ی دورتری را که به گفته ی علم سکولار، اکثرا از خورشید بزرگترند، نمایندگی میکنند و بر عکس خورشید، هیچ عنایتی به مردم بی مقدار زمینی ندارند. این اشراف، همانقدر خدایند که ستارگان در نزد مردم ماقبل مسیحی، و البته به اندازه ی ستارگان هم قادر به تعیین سرنوشت مردم زمینی هستند.

در کابالای ظاهرای شیطانی قدرتمدارانی که مردان خدا وظیفه ی توجیه آنها را دارند، قدرت، یک امر خدایی است. الیفاس لوی نوشته است که کسی نمیتواند در راس حکومت قرار بگیرد مگر این که شنل اپولونیوس تیانایی را بر تن و چراغ حکمت هرمس را در دست داشته باشد. از آن زمان، شنل مزبور را در رسانه ها زیاد در تن حکام گذاشته اند ولی آن حکام چندان حکیم به نظر نمیرسند و حتی اغلب حالتی شیطانی دارند بخصوص وقتی شنل مکرر جناب کنت دراکولا را به خاطر بیاوریم. این را باید با دنباله ی نصیحت الیفاس لوی مرتبط دانست که شنل قدرت را همچون درخت سفیروت های کابالا به جای لباس آدم خوانده بود و گفته بود که چون این درخت، نماد جهان است، آدمش هم انسان به تنهایی نیست بلکه انسانی است که با آدم کدمون یا یهوه ی وحدت وجودی کابالا تطبیق میشود که جهان بدن او است و او فقط در صورتی انسان است که مثل آدم ابوالبشر با خوردن میوه ی ممنوعه از بهشت اخراج شده و به دنیای مادی با تمام واقعیت های تلخش پرتاب شده باشد، چون درخت سفیروت کابالا همان درخت ممنوعه ی تورات و در حکم تمام چیزهایی است که خدا بر بشر نهی کرده و واقعیت های زشت جهان مادی را نشان میدهند، واقعیت هایی که هر حاکمی با پوشیدن شنل آنها از کنت دراکولا هم شیطانی تر میشود. پس چرا از شنل آپولونیوس تیانایی سخن میگوییم که حکیم و درمانگر بود، نه مهلک؟ چون اپولونیوس تیانایی شکل دیگر مسیح است که هم انسان است هم درمانگر است و هم تجسد همان یهوه ای است که به جای آدم کدمون، کالبد جهان را نشان میدهد. او با اپولونیوس تیانایی به هند میرود و در سرزمینی در آسیا که امروزه نام هند را بر خود یدک میکشد بومی سازی میشود. مسیحیان اولیه، گاهی خدایشان را "اون" میخواندند. این نام در هند معمولا برای سانکارشانا به کار میرود که با واسو دوا تطبیق میشود و در قهرمانی مورد بحث که جهان مادی در وجودش خلاصه شده است، فرم انسانی می یابد. "سان کارشانا" را میتوان به "با کارشانا"، "علیرغم کارشانا"، و "درون کارشانا" تطبیق کرد که نام کارشانا را در آن برخی با کریشنا تطبیق و در دو معنای اول، او را با بالاراما نابرادری کریشنا و در معنای سوم با خود کریشنا تطبیق کرده اند. کریشنا تجسد ویشنو خدای هندو است که نامش تلفظ دیگری از واسو دوا یا واسو خدا است. کریشنا بر مریدش ارجونا هویت راستین خود را که کل جهان است آشکار کرده است. کریشنا یک شاهزاده ی پهلوان بود که در روستایی دورافتاده در بین چوپانان زندگی کرد و حتی وقتی شاه غاصب را شکست داد هم شاهی اختیار نکرد. او از قبیله ی یادو بود، قبیله ای که نام از یهودا قبیله ی عیسی مسیح دارد و اتفاقا مسیح هم مثل کریشنا شاهزاده ی یهودا بود که به جای سلطنت در بین مردم عادی میزیست و چوپانی هم کرده بود. کریشنا حلقه ای از 12 گوپالا یا پسر چوپان داشت که معادل 12 حواری عیسایند. نام های کریشنا و کریست دو تلفظ از یک کلمه اند. البته کریست یا مسیح برخلاف کریشنا پهلوان نبود، ولی از بعد نرسیدن به قدرت، کریشنا شباهت زیادی به یک قهرمان اسلامی به نام علی دارد. علی را اهل حق کردستان، خدایی انسان شده میخواندند و این از آن رو است که نام علی تلفظ دیگری از ایلی یا اله یا الله خدای مسلمانان است. این نام را میتوان هری نیز خواند که در هند به معنی مقدس و بیشتر لقب کریشنا است. علی یکی از 4خلیفه ی راشد در عقاید مسلمانان سنی است ولی مطابق عقاید شیعیان، سه خلیفه ی دیگر، حق علی را خوردند و وقتی هم که علی پس از آنها به قدرت رسید تمام 5سال حکومتش درگیر جنگ با برکشیدگان خلیفه ی سوم بود. اختلاف شیعه و سنی بر سر علی، نسخه ی اسلامی شده ی اختلاف یوهانی ها و کاتولیک ها در اروپا بر سر جانشینی مسیح است. مسیح را هم چهار انجیل از چهار نفر مختلف معرفی میکنند که یکیشان یعنی انجیل یوحنا با بقیه تفاوت های ماهوی دارد. یوهانی ها پیروان یوحنای حواری هستند و معتقدند یوحنا و نه پطرس باید پاپ رم و رهبر مسیحیان میشد. یوحنا جوان ترین حواری ولی پسرعمو و خویشاوند مسیح است، درست مثل علی که پسرعموی محمد و جوان ترین خلیفه ی راشد است. رقابت ساختگی یوحنا و پطرس، همان رقابت علی و ابوبکر بر سر جانشینی محمد است. نماینده ی پطرس در اناجیل، انجیل مرقس (مارکوس) است. مطابق منابع کلاسیک مسیحی منجمله اوزیبیوس که منبع تاریخ رسمی کلیسا است، مرقس موعظه های پطرس را ثبت و ضبط کرده و به انجیل تبدیل کرده است و انجیل را هم به خود پطرس نشان داده و پطرس تایید کرده است. بعدا مرقس برای تبلیغ به مصر رفته و کلیسای اسکندریه را در مصر بنا نهاده است و انجیل از همان جا به رم برگشته است. ظاهرا تنها دلیل این که انجیل را به مرقس نسبت داده اند و نه به خود پطرس، این است که از مصر آمده است درحالیکه پطرس در رم بوده و چنین انجیلی به کسی نشان نداده است. نزدیکی شدید مرقس به پطرس را از طریق رساله ی اول پطرس (13 : 5) توجیه میکنند آنجا که میگوید: «او که با شما در بابل انتخاب شده است و همچنین پسرم مرقس به شما درود میفرستند» که منظور از بابل را دراینجا معمولا رم میسدانند. لورا نایت جازیک نوشته است که نوشته های مرقس، بسیار به موعظه های پولس یا پاول قدیس نزدیکند و حتی شاید علت این که مسیح مرقس مدام داشته از جایی به جایی سفر میکرده است، این است که خود پاول مدام به این سو و آن سو سفر میکرده است. ل.ن.ج معتقد است که رساله های پاول بر اناجیل دیگر پیشگامی زمانی دارند و انجیل مرقس و سپس سه انجیل دیگر در وفاداری نسبی به آنها نوشته شده اند هرچند خود رساله های پاول دچار تناقض ماهوی هستند. دلیل این مسئله هم تغییر ایدئولوژی کلیسا در طول زمان است. مطالب مرقس هنوز دارای حالت عرفانی هستند و اگر پیروان مرقس را مرقیون بخوانیم، آن وقت میبینیم که این نام دقیقا همان نام رئیس جریان غنوصی مسیحی است که در کلیسای اسکندریه و کلیسای قبطی قدرتمندترین حامیان خود را دارد. ازاینرو ل.ن.ج مرقس و مرقیون را یک نفر میداند و این درحالیست که در غنوصی گری، یهوه معادل شیطان و یهودیان که پیروان اویند گمراهانند. این ظاهرا با تبلیغ مسیحیت در بین نایهودیان توسط پاول جور درمی آید تا قبل از این که رساله ی پولس به غلاطیان از پشت پستوها پیدا شود و معلوم شود پولس در حال یهودی کردن نایهودیان بود. ادعای ل.ن.ج با نشان دادن این که مواعظ پولس و مرقس در راستای پیشگویی های اشعیا و مزامیر داود و درواقع مکمل آنها هستند به پیش میرود. نکته همینجا است: در پیشگویی های اشعیا از مسیح سخن به میان آمده و این مسیح، عیسای چوپان و سرگردان نیست بلکه شاهی به نام کورش است که ظاهرا یهودی نیز نیست و پارسی است. این با جهان وطنی بودن هسته ی اولیه ی تعالیم منسوب به عیسی جور است اما تلاش های بعدی مسیحیت بر محدود کردن ملت خدا به قومی به نام یهود بود که پیروان اشرافیت یهودا پسر یعقوب ابن اسحاق بودند. اتفاقا ما یک مسیح به نام یهودا در صدر تاریخ مسیحیت داریم که در سال ششم میلادی ظهور میکند و یک یهودی متعصب است که با شمشیر و نفرت به جنگ فاتحان رومی یهودیه میرود. اگر او را مثل عیسی با نام یسوع یعنی منجی بنامیم در این صورت او برابر با یوشع ابن نون جانشین موسی میشود که نامش تلفظ دیگری از یسوع است. خود موسی که نامش تلفظی از مشیا یا مسیح است هم میشود مسیح پیشین یهودی محور یعنی شمعون برده ی آزاد شده ی هرود کبیر که پس از مرگ هرود ادعای شاهی کرد و کمی قبل از ظهور یهودا در سال 3قبل از میلاد توسط رومیان و به نفع پسران هرود به قتل رسید. یک برده که ادعای شاهی میکند یادآور موسی است که از میان بنی اسرائیلی که در مصر به بردگی گرفته شده بودند به مرتبه ی شاهزاده ی مصر رسید و بعدا یک ملت برای خود تشکیل داد که همان یهودیانند. نکته ی جالب دیگر این که نام اصلی پطرس هم شمعون است. برخلاف نظر ل.ن.ج هیچ کدام از این افراد تاریخی نیستند و از روی صورت های فلکی به زمین فرافکنی شده اند. موسی با عصای مارشونده اش صورت فلکی افیوخوس یا مارافسا در مرکز آسمان است و دست راستش یوشع، صورت فلکی قوس در سمت راست محل قبلی مارافسا است که این جناب قوس در عصر حوت که مسیح در ابتدای آن به دنیا آمده است محل انقلاب زمستانی و بنابراین کریسمس یا تولد مسیح واقع میشود تا یوشع و عیسی باز هم با هم برابر شوند. این به معنی شکست مسیح قبلی یعنی کورش از مسیح یهودی است. نام کورش یا سیروس نه فقط تلفظ دیگری از کریست، بلکه قبل از آن تلفظ دیگری از لغت آسور به معنی فرمانروا است که نام ازیریس خدای قبطی نیز به آن برمیگردد. ازیریس به شکل یک ورزاو تجسم میشد و میتواند همان گوساله ی سامری باشد که موسی بتش را نابود کرد. کیش رومی میترا که بر نماد قتل ورزاو کیهانی به دست میترا میچرخد باز به همین صحنه اشاره دارد و لاجرم موسی و میترا یک موجودیتند و یهودیت نیز چیزی جدا از فراورده های رومی نیست همانطورکه خدای اعظم روم یعنی جوویس یا ژوپیتر نیز نامش فقط در تلفظ با یهوه فرق دارد. یعنی پیدایش یهودیت، یک تصفیه ی نژادی و ایجاد یک نظام کاستی در روم است که با تغییر معنا در شخصیت آسور یا فرمانروا به دست می آید. آسور زمینی با ال یا اله آسمانی برابر میشود و الاسار ایجاد میشود که باز یک نام دیگر برای یک مسیح شورشی یهودی متعصب علیه روم است که همراه پیروانش در قلعه ی ماسادا کشته شدند. رومی شدن نام الاسار به صورت اولیوس اسار، نام ژولیوس سزار را به دست میدهد که او هم تجسد انسانی ژوپیتر و به مانند کورش، یک فاتح درصدد رسیدن به فرمانروایی جهان است. البته کورش شاه فارسیان خوانده میشود و سزار شاه رومیان. همین باعث میشود لاکاپله، تصویر رومی را بر تصویر فارسی پیشگام بخواند چون به گفته ی او لغت فارسی تلفظ دیگری از لغت فریسی است که همان فرقه ی اشرافیت یهودا را نشان میدهد و یهودی شدن بعدی فرقه را گواه است. کورش توسط یک ملکه ی سکایی کشته میشود و نظر به این که برخی از قدرتمندترین اشرافیت های یهودی اروپا از نسل اشکنازیان یا سکاها بودند این روایت دیگری از انحطاط اخشوارش یا کورش توسط ملکه ی یهودیش استر است. لاکاپله نام اخشوارش را با خسروئس شاه پارسی شکست خورده از هراکلیوس امپراطور روم مقایسه میکند. این شکست، امپراطوری خسروئس را در جنگ و خون فرو میبرد و بر خرابه ی آن، امپراطوری اسلامی پیروان محمد پدید می آید. نام محمد به معنی بسیار ستایش شده لقبی آرامی برای مسیح است و بر این اساس، لاکاپله محمد را فرمی تصفیه شده از مسیح میشمرد، مسیحی که بین یهودیت و مسیحیت، دست به ایجاد تعادل زده است. روش به کار رفته هم از غرب می آید. درآنجا انجیل کلی شامل چهار انجیل اصلی، توسط یوهانی ها ساخته میشود که خودشان انجیل یوحنا را نوشته و به اناجیل قبلی ضمیمه کرده اند و این یوهانی ها همان هسته ی تمپلارها یا شوالیه های خادم اشرافیت کاست شده هستند. مسیحیت آنها چیزی بین یهودیت خشن کافر کش و کیش نصیری های صلح جوی پیرو یوحنای تعمیددهنده است و این یوحنای حواری هم شکل مسیحی شده ی یوحنای تعمیددهنده است که تمپلارها و جانشینانشان فراماسون ها او را مسیح اصلی میشمرند. صفت ناصری یا نصرانی برای مسیح هم به پیشینه ی نصیری مسیحیت برمیگردد. اگر دقت کنید، در تاریخ تمپلارها به درس آموزی آنها از فرقه ای از مسلمانان آدم کش موسوم به اساسین ها یا حشاشین اشاره شده که از فرقه ای شیعه به نام اسماعیلیه اند و و این اسماعیلی ها به نام نصیری شناخته میشوند. درواقع رابطه برعکس است و این اسماعیلی ها بازتولید شرقی تمپلاریسم هستند و البته همانطورکه مسیحیت های کاتولیک و یوهانی هر دو از یک هسته ی یوهانی پدید می آیند اسلام سنی و شیعه نیز هر دو از هسته ی نصیری های خودخوانده ی اسلامی یعنی اسماعیلی های تروریست برمیخیزند و به همین دلیل هم هر دو همینقدر خشنند. به نظر لاکاپله، آن مردمی که به نام مشرکین، هدف حمله ی اسلام جهادی تندخو قرار گرفته اند مسلمانان صلح جو و بی ارتباط با جنگ هستند. آنها را میشود در تاریخ یهودی-مسیحی و در ادامه ی کلیسای مرقیون یا مرقس یافت. آنها حصائیان هستند، فرقه ای با عقاید عرفانی و زاهدانه که بسیار صلح جویند و عقایدشان همه عقاید غنوصی است جز یک فرق بزرگ. درحالیکه غنوصی ها دنیا و ازجمله وجود انسان را عرصه ی نبرد دو نیروی متضاد روح و ماده میشمردند و روح را الهی و ماده را شیطانی میخواندند، حصایی ها از شقه ی یهودی خود این فرموده ی تناقض ساز بزرگ را به ارث بردند که همه چیز در دنیا در ید اراده ی الهی و خواست خدا است. همین تناقض به اسلام نیز رسید و به آن صدمات زیادی وارد کرد ولی قبل از آن، خود حصائیان را منکوب کرد. به لطف این آموزه، نوعی پرستش قدرت و زور به ادعای این که هر که زورش بیشتر است فرستاده ی خدا و جانشین او در زمین است پدید آمد و جامعه ی قمران را ایجاد کرد که مثل حصایی ها بسیار زاهد ولی برعکس آنها به شدت جنگجو و در عقاید یهود بسیار متعصب بودند و درحالیکه اکثر حصایی ها مردان مجرد بودند مردان قمرانی همسران و فرزندان بسیار داشتند. اینها نبرد خیر و شر در آموزه ی غنوصی را به این شکل از آن خود کردند که خودشان به عنوان یهودیت ستیزه جو در جایگاه خدا و بقیه ی جهان در جایگاه شیطانند. از میان اینان، ابیونی ها درآمدند که مسیح را فقط پیامبر و نه خود خدا میخواندند و ظاهرا اسلام یهودی تبار از طریق آنها به حصایی گری وصل میشود. یهودی زدگی ای که حصایی گری ایجاد کرد تا اعماق مراکز مرقیونی ها در مصر هم رفت و لاکاپله معتقد است آنچه به نام دین باستانی مصر میشناسیم درواقع همین مذهب نیمه یهودی قرون وسطایی است که تناقض های مشابهی را با خود حمل میکند. به عنوان مثال، در دین مصر باستان، مردم با روح خود موسوم به "با" به بهشت میروند ولی همزمان بسیاری از آنها مردگان خود را مومیایی میکردند به این خیال که برای زندگی ابدی باید جسم مرده سالم باشد. این نتیجه ی این اعتقاد یهودی تلمودی است که معتقد است وقتی جسد را در خاک دفن میکنید این تا آخرالزمان آنجاست و آن موقع به اراده ی الهی، مردگان از قبر درمی آیند و دوباره زنده میشوند. ظاهرا قبطی ها آنقدر باهوش بودند که بدانند مفاد جسد مرده در خاک جذب بدن موجودات دیگر میشوند و دیگر توی قبر نیستند و ناچار شدند رنج مومیایی کردن را بر خود هموار کنند. لاکاپله معتقد است تمام آثار واقعی مصر باستان درواقع بناهای مشرکینی هستند که زیر بیرق حکمرانان ممالیک و به موازات مسلمانان در مصر میزیستند و فقط سیطره ی کامل حکومت عثمانی بر مصر به دوران آنها پایان داد. لاکاپله آثار تغییر مضمون مسیح را با جانشین شدن هورس جنگجو و پهلوان به جای ازیریس نرمخو و مهربان می یابد. نام های هورس و ازیریس، هر دو تلفظ های مختلف عنوان آسور هستند. همین آسور را به صورت اهوره (مزدا) در زرتشتی گری نیز می یابیم جایی که نبرد خیر و شر در غنوصی گری به شکل نبرد نیروهای خیر اهوره مزدا و نیروهای شر اهریمن و در کالبدی به شدت مادی بین آفریده های خیر و آفریده های شر بازتولید میشود. مذهب زرتشت کیش فارسیان شمرده میشود که یک شعبه از فریسیان هستند. لاکاپله اساس مذهب زرتشت را یهودیت میداند و اضافه میکند آن اگرچه مشابهت هایی با مذهب بابلی هم دارد ولی ریشه ی رومی و اروپاییش بیشتر است. پیامبر مذهب زرتشت را شخصی به همین نام میدانند که در بعضی منابع یهودی-مسیحی با عزرای کاتب برابر شده است. لاکاپله مینویسد نام عزرا خود تلفظ دیگری از آسور است و بنابراین او همان مسیحی است که از شاه به پیامبر تبدیل شده است. نتیجه این که اگر میگویند کورش پس از فتح اورشلیم، عزرا را درآنجا مسئول مذهبی کرد، به خاطر این است که کورش، شکل شاهانه و عزرا شکل پیامبرانه ی یک مسیح واحد یعنی آسور هستند. همین زوج یهودی کورش و عزرا به زوج پارسی خسروئس و زرتشت تبدیل شده اند و خسرو را عنوان کلی شاهان پارسی تلقی کرده اند که مذهب زرتشت را بر پارس یا ایران حاکم نمودند. لاکاپله معتقد است مذهب زرتشتر یا زرتشت شکل عربی زدایی شده ی تعالیم شیعی است و دراینجا به نقش سهروردی در عرفان شیعی توجه میکند. اگر نام زرتشتر را به فرزند عیشتار (الهه ی زهره) معنی کنیم، نام سهروردی یا زهره وردی به معنی از نسل زهره، یک برداشت دیگر از این معنی خواهد بود و سهروردی همان کسی است که تعالیم اسلامی را به تعالیم زرتشت آمیخته است. همانطورکه عیسی مسیح توسط یهودیان و به جرم ارتداد کشته شد، سهروردی شیعی نیز توسط سنی ها و به جرم ارتداد کشته شد. آمر به قتل او صلاح الدین ایوبی همان کسی است که هم به حکومت اسماعیلی ها بر مصر خاتمه داده است و هم تمپلارها و بقیه ی صلیبیون را از سرزمین مقدس اخراج کرده است. قاهره پایتخت مصر در این زمان معروف به مستنصریه بوده است، ظاهرا به نام خلیفه المستنصر که اساسین ها هم پیروان پسر او نزار بوده اند. مستنصر میتواند به معنی نصرانی شده و نزار شکل دیگر نصر باشد. اما محل این اتفاقات مصر نیست. وقایع آخرین حکومتگاه بزرگ مسلمان ها در اسپانیا یعنی گرانادا یا قرناطه به کل شرق اسلامی فرافکنی شده است و سلسله ی حکمرانان قرناطه نیز ناصری خوانده شده اند تا تاییدی بر برابر بودن اولیه ی اسلام با کیش یوحنای تعمیددهنده باشد. به دوران آنها فردیناند آراگون فرمانروای مسیحی نیمه یهودی اسپانیا خاتمه داد که بعدا به شکل نوه اش فردیناند اول به خاندان هابسبورگ منسوب و ارشیدوک اطریش شد. برادر فردیناند اول یعنی شارل پنجم که ابتدا دوک هلند بود به مقام فرمانروایی روم مقدس رسید و به کارلوس مگنوس یعنی شاه بزرگ معروف شد، کلمه ای که هم در تلفظ و هم در معنی شکل دیگری از نام شارلمان بنیانگذار روم مقدس مسیحی دارد. نام شارلمان، بازی با نام سلیمان بزرگترین فرمانروای یهودا نیز هست و همزمان با شارل پنجم، یک سلیمان هم داریم که بر قستنطنیه یا روم عثمانی حکومت میکند. رومی که عثمانی ها فتح کرده اند یک روم یونانی است و لاکاپله توجه میکند که پاول قدیس که برای آموزش نا یهودی ها رفته است فقط با یونانی ها ملاقات میکند انگار که در روم چیزی جز یونانی و یهودی وجود ندارد. علت به نظر لاکاپله برابری یونانی و رومی در نزد مردم شرق است و این که عثمانی های شورشی علیه روم یونانی همان حشمونی های شورشی علیه سلوکی های یونانی هستند. سلوکی ها جانشینان اسکندر مقدونی در آسیای غربی هستند و اسکندر به عنوان فاتح پارس و پیروز نبرد ایسوس، نسخه ی دیگری از هراکلیوس امپراطور روم یونانی است. بنابراین فتح اورشلیم توسط حشمونی ها نیز نسخه ی دیگر فتح قستنطنیه توسط عثمانی ها است و میتوان فتح اورشلیم توسط مسلمانان بعد از پیروزی هراکلیوس بر پارس را چیزی بین اینها خواند. لاکاپله، معتقد است شمعون مقتول رومی ها در آستانه ی عصر مسیحیت که کاندیدای مسیح بودن است، شمعون مکابی رهبر حشمونی است که به همراه پسرانش یهودا و ماتیاس توسط دامادش بطلمیوس حاکم اریحا ترور شد. ماتیاس همنام بنیانگذار حشمونی ها است و یهودا باز همان یهودای جانشین شمعون برده ی هرود. از ترور شمعون مکابی، فقط یک پسر او جان سالم میبرد که یوحنای هیرکانی یا جان هیرکانوس است و یک مدل یهودی شده از یوحنا را نشان میدهد. او برمیگردد و کاهن اعظم میشود. ولی چون خود را شاه میخواند مورد نفرت فرقه ی فریسی که شاهی را از آن خاندان یهودا میدانستند قرار میگیرد و ازاینرو بر فریسیان سخت میگیرد. اگر یهودا دراینجا دوپهلو باشد، این پایانی بر دوران اول حشمونی است ولی به نوعی پایان خود حشمونیان و تبدیل آنها به عثمانی ها نیز هست. بنابراین روایت ممکنه ی دیگر آن در انتهای دوران حشمونیان اتفاق می افتد وقتی هیرکانوس دوم که انعکاس دیگری از هیرکانوس اول است، به کهانت اعظم اکتفا میکند و تاج شاهی را بر سر هرود کبیر میگذارد و این حکمران عرب، فرمانروای یهودیه میشود. یک شاه عرب در کنار یک شاه سابق عمدا کاهن شده ی یهودی، نشان از حکومتی دارد که زبان رسمی آن عربی است، ولی مذهب و روحانیتش عمیقا یهودی است، یعنی همان حکومت عثمانی. میشود گفت دولت حشمونی قبل از یوحنای هیرکانی، معادل عثمانی قبل از انکار رسالت تاریخی یهودا و یهودیت است که به شکل دوران روم یونانی مسیحی و معتقد به برتری عیسی از قبیله ی یهودا بازسازی شده و قبل از تاریخ عثمانی قرار گرفته است. اما این یونانی گری، احتمالا به هیچ وجه به معنی ارتباط اولیه با یونانی زبانان ارتدکس عثمانی نبوده است. چون به روایت کلمنت رومی، همکار پاول قدیس، پاول برای تبلیغ به مرزهای غربی روم رفته بود که میشود منطقه ی اسپانیا. بنابراین پاول، سخنگوی جریان به قدرت رسیده توسط فردیناند است که میخواهد بین مذهب یهودی خودش و مذهب مسلمانان شکست خورده یک آیین بینابینی درست کند و همین آیین به سبب موفقیت خود، الگوی مذهب وسیع تر روم مقدس منسوب به شارل برادر فردیناند میشود. یهودی شدن یوحنای نصیری توسط فرزندان یعقوب ابن اسحاق یعنی یهودیان را لاکاپله در نام یوحنان بن اسحاق آلمانو خاخام کابالیست شناسایی میکند که به وسپازیانوس دوک مانتوآ (مادرید) در اسپانیا خدمت میکرد. این وسپازیانوس نیز تبدیل به امپراطور وسپازیان فاتح اورشلیم شده است و فتح مخرب اورشلیم توسط امپراطور وسپازیان نیز همان فتح مخرب رم ایتالیا توسط شارل پنجم است.:

“from paul to mark: the laura knight-jadczyk commentaire”: m.lacapelle: 12aug2021

احتمالا واقعا مسیح، یک قهرمان رومی است که رونوشت های مختلف محلی منجمله رونوشت یهودی یافته قبل از این که یهودیت با ساختن مسیحیت یهودی تبار، رم را ببلعد. در این مورد، جالب است که به نوشته ی بارتلت، آپولونیوس تیانایی در قرن سوم به عنوان یک «منجی» در رم پرستیده میشد. بارتلت از قول لوسیان مینویسد کریستین (مسیحی) ها آپولونیوس را خدا میدانستند و به نام خدای رومی ها "آپولوس" میخواندند.:

king solomons goat”: Willard Bartlett: Everett print of boston: 1918: p44

این آپولوس قطعا همان آپولو یا آپولون خدای خورشید است و نام آپولونیوس هم توسعه یافته ی نام آپولون است. پس ممکن است کلمه ی آپولوس به صورت پولوس خلاصه شده و یا این که آپولو و پولوس دو تلفظ مختلف از بلوس یا بعل عنوان کلی رب النوع های سامی باشند که دراینجا به عنوان لقبی برای هلیوس خدای خورشید استفاده شده است. پس به همین دلیل است که پولوس و آپولونیوس هر دو مدام در سفرند، چون خورشید هر روز در سراسر زمین سفر میکند. یکی از ویژگی های این سفر، ناچاری آن به ورود به جهان زیرین یا جهنم است که نام اروپایی آن یعنی hell همخانواده با نام هلیوس است. این، معادل مرگ خورشید است که در زمان آن یعنی غروب هنگام، خورشید سرخ و خونین میشود، درست مثل مسیح در موقع مرگ. بازگشت مسیح از قبر، همان بازگشت خورشید از دوزخ است و نبرد مسیح با شیاطین در زیر زمین همان نبرد خورشید با نیروهای تاریکی در جهان زیرین. این در طول سال هم تکرار میشود وقتی روح خورشید به جای کل سال قبل مسیحی در طولانی ترین شب سال، میمیرد و به صورت مسیح نوزاد از نو زاده میشود و پس از آن، روزها دوباره میل به طولانی شدن میگذارند. به نوشته ی بارتلت، درحالیکه به طور سنتی، نماد دی ماه یا زمان کریسمس در تقویم غربی یک جانور نیمه بز-نیمه ماهی است نماد این ماه در یک تقویم کلاسیک بودایی شرقی، یک وال یا نهنگ است که یک فیل از دهانش بیرون می آید. فیل، خدای خورشید است و نهنگ نماد نیروهای تاریکی و جهان زیرین. این نهنگ را باید سمبل دیگری از ماهی ای دانست که یونس را بلعید و بیرون داد. (همان: ص46)

بارتلت، نبرد آپولو با اژدهای پیتون و نبرد کریشنا با مار چند سر سشا را دو روایت از نبرد قهرمان خورشیدی با کلیت نیروهای جهنمی میبیند. اما آن را ضمیمه میکند به این فرموده ی جناب الیفاس لوی که در کابالا یا عرفان یهود، اژدها سمبل نور اثیری است و این نور اثیری است که قدرت ایزدی می آورد و این قدرت ایزدی دوزخی است. در انجیل نیکودموس آمده است که وقتیس مسیح به دوزخ رفت، موسی، داود، اشعیا و تمام قدیسان دیگر یهودیت را در آنجا یافت که چند صد سال بود در آتش دوزخ میسوختند و وضع بسیار بدی داشتند؛ اما عیسی آنها را به آسمان هدایت کرد و آنها در آنجا به خدمت خدای یهود رسیدند که در هیبت مردی با سر خر که سه گوی را در دست میچرخاند، منتظرشان بود. ربی الیشر نوشته است که شیاطین یا اجنه، همان فرشتگان سقوط کرده هستند که در تمام عناصر و اشیاء جهان مادی نفوذ کرده و به آن جان داده اند و نتیجه این که تمام جهان مادی همان جهنم است که الوهیت یا روح مثل خورشید به درون آن سقوط میکند و از آن در می آید. با این حال، جهنم توسط یک نیروی اثیری جان میگیرد که از پایین ترین آسمان و مترادف با اتمسفر یا جو زمین می آید و همه ی ما تحت تاثیر آن هستیم. این آسمان، اصل جهنم و نقطه ی مقابل بهشت است که بالاتر از 7 آسمان هفت سیاره قرار دارد. یک متن زرتشتی میگوید جهنم محل لولیدن مارها و عقرب ها و مورچه ها و بیماری ها و ارواح فیلسوفان ناوفادار به شریعت است. (همان: ص52-48) سنت جروم نوشته است ارواح عناصر، به شکل اجنه ای بز مانند است که همان ساتیرهای یونانی هستند و جادوگران در اسکندریه، یکی از این ساتیرها را استخراج و دستگیر کردند و برای کنستانتین کبیر بنیانگذار امپراطوری روم مسیحی فرستادند تا برایش جادوگری کند. نور اثیری این جهان، همزمان خدا و شیطان و در وجه خنثای خود، برابر نیروانای بودایی است. ازاینرو است که موسای خوب، با عصای مارشونده به جنگ عصاهای مارشده ی جادوگران فرعون میرود و در هر دو طرف، مار به جای پیتون اژدهای مغلوب آپولو نشسته است. معنای مار در تمثیل یهودی-مسیحی روشن است: فرمانروای جهنم، شیطان در هیبت مار، حوا را فریفت و سبب اخراج انسان از بهشت شد. با این حال، بعضی روایات غنوصی، این مار را جسوس کریست یا عیسی مسیح میشناسند و با "خنف" معمار جهان مادی [= خنوم، خدای گوسفند شکل و سفالگر مصری] برابر میدانند. (همان: ص57-58)

یهودی ها و غنوصی ها ظاهرا باید جبهه های متضاد هم باشند. ولی کابالا از به هم آمیختن آنها منظور خاصی دارد. به هم ربط دادن اعتقادات این دو جریان در یک گرته برداری دل به خواهی و سپس حواله دادن این دین سازی به آدم ابوالبشر، نتایج اجتماعی خاصی دارد که اصلا لازم نیست فلسفه اش را به مردن یاد بدهید و فقط کافی است مفاد مختلف آن را در لای انواع تولیدات رسانه ای و فرهنگی تحت حمایت قدرت های سیاسی مختلف، به کله ی مردمن بریزید تا ناخودآگاه آنها را در ذهنشان ترکیب کنند و به سنتز برسند. اگر قبول کنیم که دنیا جهنم است ولی نیروهای شیطانیش با قوانین "خدای خوب" یهود کنترل و تضعیف میشود، آن وقت جهنمی ترین کس، قدرتمندترین کس است چون کمتر از همه تحت شمول قانون عرف قرار دارد ولی همزمان خدایی ترین کس نیز همو است. چون همانطورکه تورات میگوید: «هر که خون انسان را بریزد، خون او به دست انسان ریخته خواهد شد، زیرا او [یعنی یهوه] انسان را به صورت خدا آفریده است.» (سفر پیدایش 9 : 6) پس هر کس بیشتر از همه انسان بکشد و از این طریق، کشتگان را به سزای اعمالشان برساند خداتر است و خدایی او بخصوص وقتی ثابت خواهد شد که خودش مشمول قانون فوق نشود و علیرغم کشتن هزاران نفر، به مرگ طبیعی بمیرد. ازاینرو است که شنل قدرت، شنل ایزدی مسیح است.

مسیح نیز اگرچه خود خدا بود ولی قوانین خودش را رعایت نمیکرد. چون وجودش به دلیل ایزدی بودن، فراتر از زیست مردم عادی بود. در هندوئیسم، گفته میشود که بدن انسان ها در اثر اعمال بدی که مرتکب میشوند کم و زیاد ماده ای از جنس کارما یا قانون کیفری تولید میکند و این ماده ی کارمایی در اثر تولید مثل یا خروج از بدن پس از مرگ و ورود به خاک و ازآنجا بدن موجودی دیگر، میتواند در بدن های مادی دیگر ورود کرده و اثرات ناخوشایند بر آنها بگذارد. حتی کارما میتواند از طریق معاشرت با مردم دیگر ولو در حد همقدمی یا همسفرگی، مثل مرض نادیدنی به بقیه منتقل شود. ازاینرو است که هندوئیسم و بودیسم، معاشرت بر مردم عادی را بر زاهدان و بزرگان منع میکنند چون مردم عادی به دلیل بی فرهنگی و همنشینی در جمعیت بزرگ و رد و بدل پیاپی کارما با هم میتوانند باعث سقوط مرد آزاده شوند. در یهودیت هم معاشرت با بدان نهی شده ولی دلیل آن دقیقا مشخص نشده است. با این حال، عیسی با دزدان و بدکاران همسفره میشد و فریسیان او را با انگشت به هم نشان میدادند و میگفتند «این مرد را ببینید که ادعا میکند مرد خدا است ولی با بدکاران نشست و برخاست میکند.» و مسیح هم در جواب میگفت «نیکان به من نیازی ندارند و من به سوی بدکاران فرستاده شده ام». کارمای بدکاران بر عیسی اثر نمیکرد چون عیسی ایزدی بود و چون کارما جذب نمیکرد نیازی هم به رعایت قوانین خودش نمی یافت. این بود که فریسیان یک روز او و حواریونش را دیدند که دارد قانون ممنوعیت در روز سبت را میشکنند و باز ایراد گرفتند که تو چه جور مرد خدایی هستی که برای احیای تورات آمده ای، ولی قانون طلایی تورات در ممنوعیت سبت را زیر پا میگذاری؟ پاسخ عیسی هم این بود که من خودم خدا هستم، خودم قانون را بر مردم وضع کرده ام، خودم هم میتوانم هر جا دلم خواست قانون خودم را نقض کنم.:

“the holy gospel according to st mark by shri guru toshani tika”: jan mares: chao1

حالا فرض کنید به جای عیسی مسیح، مردی را داشته باشیم که لباس قدرت را پوشیده و به طور تمثیلی آپولونیوس و درواقع نسخه ی یهودیش یعنی مسیح شده است. آیا میتوان به این قدرتمدار ایزدی هیچ ایرادی گرفت که چرا قوانین را دور میزند؟ حالا فرض کنید انبوهی از این قدرتمداران ایزدی داشته باشیم که همه شان مدام قانون را زیر پا بگذارند. چه بلایی بر سر دنیا می آید؟ ظاهرا دموکراسی برای همین آمده است؛ برای این که پوشندگان شنل دراکولا، همه شان قدرتشان به حدی باشد که بتوانند همدیگر را خنثی کنند و چنین خنثی سازی ای هم فقط با مجبور کردن همکاران به رعایت قانون از طریق اعمال قدرتی بالاتر که قاعدتا خدایی تر است ممکن است، چون هر کس هر جا بتواند کسی را به قانون خودش مجبور کند قطعا از خدا تقلید کرده است. تصویر گول زنکی که ایجاد میشود این است که مدام در اخبار آدم هایی را میبینیم که همدیگر را گیر قانون می اندازند و یک لحظه دچار توهم میشویم که نکند واقعا بر سیاست قانون حکمفرما است و ما حسش نمیکنیم. شاید یک دلیل این توهم این باشد که انبوه خدایان سیاسی، قانون به تن کردن شنل کنت دراکولا را رعایت نمیکنند و به جایش کت و شلوار میپوشند.

شیرها و گوسفندها...
ما را در سایت شیرها و گوسفندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baghebabel بازدید : 3 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 18:56